وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

متن مرتبط با «السلام» در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی نوشته شده است

خادم الحسین [علیه السلام]" ..

  • روایتى از شهید مدافع حرم حسین آقادادى؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین شب‌ها دهه اول محرم ساده و آرام می‌آمد، لباس خادمی امام حسین [علیه السلام] را بر تن می‌کرد و با مهربانی عزاداران حسینی را به سمت خیمه راهنمایی می‌کرد و ما از کنارش می‌گذشتیم.  او با سلام و نگاه مهربانش از ما پذیرایی می‌کرد. امسال چه نورانیتی در چهره‌اش بود. محرم امسال نفهمیدیم از امامش چه می‌خ, ...ادامه مطلب

  • ای شکسته استخوانها السلام

  • ای شکسته استخوانها السلام السلام ای قهرمان ها السلام پیکرشهیدقاسم سلیمان پس ازسه سال بازگشت فرزندان حزب الله  نبطیه لبنان @AhmadMashlab1995 ,شکسته,استخوانها,السلام ...ادامه مطلب

  • ‍ امروز سالروز پرواز آسمانی وروز دیدار تو با اربابت حسین علیه السلام است

  • ‍ امروز سالروز پرواز آسمانی وروز دیدار تو با اربابت حسین علیه السلام است وحقا که این روز را باید به تو تبریک گفت که به کمال نهایی ات رسیدی.... اما امروز برای ما سالروز تلخ ترین اتفاق زندگیمان یعنی از دست دادن تو وبریده شدنت از تعلقات دنیویست. واقعا خداوند سخت ترین امتحان ممکن را برای ما بازماندگان, ...ادامه مطلب

  • شاگردان نهضت امام صادق علیه السلام

  • شاگردان نهضت امام صادق علیه السلام تمسک به اهل بیت علیهم السلام فاطمیون امام صادق(ع): ما اهل بیت همان ریسمان الهی هستیم که خداوند تبارک و تعالی فرمود: همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید. دروغ گفته کسی که گمان کرده شیعه و از پیروان ماست در حالیکه به دستگیره ای جز ما چنگ زده است. شهید رضا_س, ...ادامه مطلب

  • محمد علی نذر حضرت عباس علیه السلام بود

  •   وقتی خدا روز ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام آقا محمد علی رو به ما هدیه دادند آقا مصطفی در همان بیمارستانی که من بودم به دلیل مجروحیت، بستری بود.  بدون همسرم به خانه برگشتم.  آقا محمد علی نذر حضرت عباس علیه السلام بود من فقط به این فکر میکردم که چرا خدا من را اینطور امتحان کرده است؛ به محمد علی که, ...ادامه مطلب

  • به بهانه شهادت نازدانه اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

  • بعدازظهرها که دور هم مینشستیم و چایی مادرمان را میخوردیم...همینطور که حرف تو حرف می آمد...یکدفعه انگشت اشاره اش را میگرفت سمت منو علی ...میگفت: با شما دوتام...از همین الان بگم بهتون...رقیه [اسم مادرمان] اسم دختر منه.. نبینم هیشکدومتون خودشیرین بازی در بیارین اسم دختراتونو بذارین رقیه ... رقیه یکیش مامانه...یکیشم دختر منه ...والسلام.. میگفتم : حالا بذار ریشات از این حالت یکی بود یکی نبود دربیاد...ما برات آستین بالا بزنیم...برات زن بگیریم...بعدش اونوقت جرئت داشتی برو به زنت بگو میخوام اسم مادرمو بذارم رو دخترم... میگفت: اولا که به ریش نیس...مردم که نمیخوان به ریش من ز, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها