قربة الى الله توی کوه های شمال لاذقیه یه شب وسط عملیات لای درخت ها سنگر زده بودیم و جا خوش کرده بودیم با عمار و اسماعیل کنار هم خوابیده بودیم چله تابستون بود اما از سرما میلرزیدیم رفتم یه پتو گیر آوردم سه تایی رفتیم زیرش عمار دستش رو باز کرده بود و سرم روی دستاش ، دراز کشیده بودیم و آسمون پر ستاره رو تماشا میکردیم عمار فاز گرفت برام که فردا که اسیر شدی, ...ادامه مطلب