شهید محمدحسین محمدخانی: خیلی روی بحث جذب حساس بود که در بسیج باز باشد و بچه ها بیایند. از قول امام می گفت: «بسیج، مدرسه عشق است.» یعنی هرکسی می تواند وارد شود. منتها وقتی می آمدند، باید شرایط و ضوابط را رعایت می کردند. @Agamahmoodreza, ...ادامه مطلب
اکثرا شب ها این موادغذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد و آبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود آقاسجاد وسایل را بمن میداد تا تحویل بدهم... یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم فا, ...ادامه مطلب
به نام خدای شهیدان هر زمان که باهم شروع به حرف زدن میکردیم آخرای صحبتمون به شهادتش تموم میشد... همیشه میگفت:خیلی دوست دارم که پیکری نداشته باشم.نشونی نداشته باشم. بهش گفتم هم گمنامی دنیارو میخوای هم , ...ادامه مطلب
خیلی زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت، همیشه می گفت : تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند ، تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (علیه السلام) پاسداری می کنم. یادم هست که می گفت با, ...ادامه مطلب
میگفت یک بار اسیر داعشی گرفتیم . دیدیم قاشق به گردنش آویزان است به او گفتیم این قاشق چیست؟ گفت زودتر مرا خلاص کنید. زودتر مرا بکشید بروم ناهارم را با پیامبر اسلام بخورم این قاشق را هم برای این آویز, ...ادامه مطلب
اگر نیرویش زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه. وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد . طرف می ماند با سلاح و خستگی اش. ولی عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج , ...ادامه مطلب
وقتی مهدی عزیزی و رضا کارگر برزی که باهم شهید شدن ,یک هفته دنبال کارهاشون بود . شهید کارگر برزی که کرج بود ;فقط دنبال بنرو عکس و اینجور کارهاش بود .یه عکسی هم داره که با بلوز سفید زیر تابوت شهید کارگ, ...ادامه مطلب
شهید مدافع حرم رسول خلیلی رسول خیلی دست و دل باز بود حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی می داد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود... یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرو, ...ادامه مطلب
«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬ خـــواب چند روز پیش یکی از دوستان خواب شهید مرتضی رو میبینه میگفت شهید مرادی رو دیدم از حال مرتضی پرسیدم گفت مرتضی رو ما هم هفته ایی یک بار میبینی, ...ادامه مطلب
عزیز دلم ؛ دروغ چرا ... خیلی دلم برایت تنگ شده است کاش بیشتر نگاهت کرده بودم ، هم چشمانت را ، هم قد و بالایت را ، هم سرت را .. @Agamahmoodreza, ...ادامه مطلب
محمدرضا خیلی هیئتی بود و حضورش در مراسم ها و مجالس اهل بیت علیهم السلام ترک نمی شد. همین هم باعث شده بود تا زمینه های اعتقادی و معنوی اش عمیق تر و ش, ...ادامه مطلب
روایت همرزم شهید در مرڪز فرماندهے تیپ سیدالشهدا حضور داشتیم. ما یگان مامور از جانب حماه به حلب بودیم و اون زمان سردارشــهیــد مـدافع حـرم داریـوش درسـتـے مسئول عملیات استان حماه بود و برای سرڪشی از وضعیت منطقه به اینجا آمده بود. شهیدمدافع حرم مصطفےصدرزاده وارد اتاق فرماندهی شد، منم به شوخی گفتم بذار از دو تا شهید کنار هم عکس بگیرم.. نگو که کاملا جدیه و شو, ...ادامه مطلب
اولین شهید بیسر از لشکر فاطمیون قم، شهید سیداحمد حسینی است، متولد 1366 در کشور افغانستان. مهاجری که مهاجر الیالله شد و در جبهه مقاومت اسلامی به شهادت رسید. اولین شهید بیسر از لشکر فاطمیون قم، شهید سیداحمد حسینی است، متولد 1366 در کشور افغانستان. مهاجری که مهاجر الیالله شد و در جبهه مقاومت اسلامی به شهادت رسید. احمد حسینی در اوج موفقیتهای زندگانیاش ب, ...ادامه مطلب
قسمتی از خصوصیت اخلاقی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی خیلی برای اسلام تلاش میکردند، ایشون تو بحث فرهنگی خیلی فعال بودن، خودشون از مربی های پرتلاش مجموعه فرهنگی مسجد جامع صفا بودن خیلی با گروه سنی نوجوان مهربون بودن و براشون دل میسوزوندن تا اونها روجذب مسیر الهی کنند و تمام تلاششون این بود ک برای امام زمان یار و سرباز پرورش بدن تو کار برای اهل بیت و مخصوصا محرم و غدیر خیلی زحمت میکشیدن و عقیده شون این بود که اهل بیت خیلی مظلومند و ما باید تبلیغ سیره و روش اهل بیت رو دنبال کنیم و براشون با جون و دل کار میکردند به بحث برادری و برابری خیلی اهمیت میدادند و میگفتن هر چی که من دارم برادر دینی من هم باید داشته باشه... به همسرشون خیلی احترام میذاشتن و رفاه ایشون خیلی واسشون مهم بود تا جایی ک قبل از سفر آخرشون که بشهادت برسند تمام دارایی های خودشون رو فروختن و دراختیار همسرشون قرار دادن تا بعد از ایشون سختی متوجه حالشون نشه شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی تاریخ شهادت:۲۳آبانماه۹۶ محل شهادت دیرالزور(سوریه) شادی روحش صلوات کانال جاماندگان قافله شهدا @jamondegan, ...ادامه مطلب
دوست شهیدمدافع حرم ابوذر داوودی: یه خاطره ای که همیشه از ابوذر تو ذهنم هست اینه که یه روز باهم میرفتیم بیرون یه وسایلی لازم بود بخریم ،وقتی خواستیم بریم اونور خیابون ابوذر یه پیرمرد رودید که یه سری وسایل سنگین دستشه وتوانی که راه بره نداره ،ماهم زیاد کار داشتیم باید یه سری وسایل برا دانشگاه میخریدیم ،ابوذر گفت تو بشین تا من وسایلشو بزارم تو تاکسی بره خونشون، گفتم بیا بریم ابوذر کارداریم گفت این واجبتره،من نشستم تا یک ساعت ابوذر نیومد بعد اومد خیلی ناراحت شدم که کجا رفته بودی میگفت ببخش وسایلشوتا دم در خونشون بردم وبهش گفتم برام دعا کن ،اونم گفت خدا عاقبت به خیرت کنه... ابوذر خیلی پاک بود لیاقتش بجز شهادت هیچی نبود. @Agamahmoodreza, ...ادامه مطلب