روز عرفه سال گذشته دست نوشته حاج قاسم خطاب به دختران شهید محرابی روز عرفه @zakhmiyan_eshgh, ...ادامه مطلب
بار دیگر جنگـــ خیبـر مےشود پرچم حق دستـــ حیـدر مےشود بار دیگر با شـعــار یـاحسـیــن "قـدس" خرمشهـر دیگر مےشود @Agamahmoodreza, ...ادامه مطلب
خاطره ای از حمید آقا تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره سوریه دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی خوشحال شد فردا, ...ادامه مطلب
شهید مدافع حرم رسول خلیلی رسول خیلی دست و دل باز بود حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی می داد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود... یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرو, ...ادامه مطلب
السلام علیک یا حسن بن علی ... شهید لطفی نیاسر هر وقت به اسم امام حسن مجتبی می رسید سراسر وجودش گریه می شد ... وقتی روضه ها به کوچه های بنی هاشم می رسید ، از خود بی خود می شد و صورتش برافروخته می شد و رگ غیرتش باد می کرد ... خواهر شهید می گفت یه روز رسیدم خونه بابا و دیدم چشم های مهدی پر از اشک شده و بغضی تو گلوش هس, ...ادامه مطلب
مادرشهید... به یادآور زمانی را که با ذکر اباعبدالله از شیره جانت به کام فرزندت ریختی... به یاد آور زمانی را که در کودکی به فرزندت یاد دادی در درگاه , ...ادامه مطلب
دستنوشتهای از شهید مدافع حرم...شهید جاسم حمید ڪه مدتی قبل از شهادتش نوشته بود و حالا رویِ سنگمزارش حڪ شده است. دلگیرم!!! هرچه میدوم! به گرد پایتان هم نمیرسم، مسئله یڪ سربند و لباس خاڪی نیست، هوای دلم عز حد هشدار گذشته، شهدا یاریم ڪنیــد... رفیق وهمرزم شهیدمحمدی @javad_mohammady , ...ادامه مطلب
«بسم رب الشهداء و الصدیقین» بىشک شهادت زیباترین کلمه در زندگى هر کسى مىتواند باشد. و بدان که شهادت مزد و اجر کسانى است که در زندگى خود مدام در حال درگیرى با نفسند و در زمانى که نفس سرکش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد اکبر شهادت را روزى آنها خواهد کرد. خوب دیگر کتابى نوشتن بسه. اما از منِ رفیقت یک نصیحت بشنو، اگر مىخواهى که در زندگى و در واقع د, ...ادامه مطلب
خاطره آقای عبدالمجید ساجدی فر دوست شهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند حاجی دستش در کار خیر بود. جنبوجوش برای حاجی حکم آب را داشت برای ماهی. اصلاً انگار در این زندگیِ دنیا، آسایش در وجود او تعریف نشده بود. یکی از جوانان آشنا را ترغیب به ازدواج نمود و با این که دست او خیلی خالی بود توانست بساط دامادیاش را برپا کند. چند وقت بعد همین جوان اندوهگین و نال, ...ادامه مطلب
خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین چند روزی بود که دلم میلرزید و میدانستم برای آقا مرتضی اتفاقی افتاده است، ولی این ناراحتی را فقط در دلم نگه داشته بودم. به هیچ کس نمیتوانستم بگویم در دلم چه میگذرد. ساعت یازده ظهر بود که گوشیام زنگ خورد. - «مامان؛ بیا مامان. بابا با شما کار دارند». فهمیدم که خبرش به پدرم رسیده است. بعد از سلام، مهلت ندادم حرف پدرم شروع شود. گفتم پدر از مجروحیت آقا مرتضی میخواهید بگویید. پدر گفتند، الله اکبر. میخواستم پدر را دلداری بدهم و بگویم خدا را شکر بخیر گذشته است که پدرم گفتند: «بابا تا زمانى که ایشان را ندیدهاید، نمیتوان گفت. برادر آقا مرتضی الان تهران هستند و آقا مرتضی امروز عمل جراحی دارند. بلیط میگیرم سریع به تهران بروید». به بچهها گفتم حدود یک ساعت دیگر پرواز است سریع آماده بشوید. پرواز تأخیر داشت و منتظر اطلاعات پرواز بودیم تا زمان دریافت کارت پرواز را اعلام کنند. دیگر نتوانستم سکوت کنم و تمام اوضاع اتاق بابا مرتضی را برای نفیسه و علی توضیح دادم. - «سمت راست اتاق سه تخت وجود داره و روی تخت وسط بابا خوابیده. دست تا مچ باندی به رنگ قهوهای و ...» به تهران که رسیدیم، تاکسی گرفتم و به بیمارستان رفتیم. در ابتدا اجازه ورود به اتاق را نمیدادند. بعد از معطلی توانستیم به اتاق برویم. , ...ادامه مطلب
خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین مرتضی فردا ظهر مرخص شد و به همراه بچهها با اتوبوس به مشهد برگشتیم. روزی سه بار باید پانسمان دست تعویض میشد. تعداد زیادى بخیه و نخ که مرتب باید با بتادین شستشو میشدند. با اینکه از گاز استریل روغنی روی زخم استفاده میکردم دفعه بعد باز کردن پانسمان مصیبت بود. چون به نخهای بخیه گیر میکرد و دردش را بیشتر میکرد. سعی میکردم با کمال آرامش و صبوری کارم را درست انجام بدهم. مرتضی فقط ظاهر من را میدید و از درون دل من خبر نداشت. انگشتان دست راستش اصلاً حرکتی نداشت. حدود دوماه طول کشید تا فقط گوشتهای دست ترمیم شود. یادم هست که، دکتر برای درد شدیدی که آقا مرتضی داشت ژلوفن تجویز کرده بود. با مصرف این قرص انگار که اصلاً مسکنی نخورده بود. شبها از شدت درد یا زینب کبری سلام الله علیها میگفت و لحظهای دردش کم نمیشد. صبح به داروخانه رفتم و تمام اوضاع را برای خانم دکتر داروساز تعریف کردم. ایشان دو نوع قرص تجویز کردند و طبق دستور به آقا مرتضی میدادم. چند دقیقه بعد از مصرف قرص گیج میشد. حدود بیست دقیقه آرام بود و دوباره درد شدیدی امانش را میبرید. بسته قرص که تمام شد، بسته خالی را به علی دادم تا مثل همان را از داروخانه بگیرد. علی برگشت و گفت: «داروخانه گفته برو بچه، این دارو را به کسی نمیدم»., ...ادامه مطلب
آخرین دستنوشته شهید مهدی موحدنیا شب قبل از اعزام به سوریه. این دومین دستنوشته منتشرشده میباشد. @jamondegan , ...ادامه مطلب
بسمه تعالی سلام خدا بر شهید عزیز ۹۶/۱۰/۲۵ @jamondegan ┄┅, ...ادامه مطلب
«وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَکُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ و خدا آن وعده را نداد مگر آنکه به شما مژده فتح دهد و تا دل شما مطمئن شود؛ و فتح و پیروزی نصیب کسی نشود مگر از جانب خدای توانای دانا.» 126آل عمران به نقل از همسر شهید مدافع حرم حسین دارابی : اواخر که همسرم به زبان عربی محاوره مسلط شده بودن؛ قرآن رو بهتر درک میکرد؛ معمولا بین نماز، قرآن رو باز میکرد و برای من هم توضیح میداد و من رو به توجه بیش تر معانی آیات دعوت می کرد و از آیه هایی که بیش تر خوششون می آمد برای دیگران هم ارسال می کردن. @shahiddarabi, ...ادامه مطلب