وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

متن مرتبط با «روایت» در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی نوشته شده است

روایت عاشقی شهیدمحمدخانی

  • از طرف خانم ها چند تا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم،اونم با چه کسی! اصلا باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از اونها مذهبی هم نبودند... روایت عاشقی شهیدمحمدخانی همسرشهید @modafeanharam77, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی اولین شهید مدافع حرم نکا «عبدالرحیم فیروزآبادی»

  • همسر شهید: برای رفتن به سوریه راضی کردن من زیاد سخت نبود، به این نبودن‌ها عادت داشتم/  وصیت‌نامه شهید: ای مردم مسلمان! ما برای خاک نمی‌جنگیم برای اسلام عزیز می‌جنگیم سال 92 به مدت یک سال چابهار مامو, ...ادامه مطلب

  • برای ما کار روایت فتح می‌کرد

  • لبخند حاجی رو زیاد دیدم ولی گریه نه، تنها جایی که اشکش را دیدم وقتی بود؛ که شهید رضایی رو دید. کانال شهید فاتح @Shahidfateh, ...ادامه مطلب

  • روایتی از نحوه شهادت شهید مدافع حرم حامد بافنده از زبان همرزم شهید

  •  به مناسبت سالروز شهادت سـاعـت ۱۲ دوم اردیـبـهـشـت مـاه کـه مصادف با شب شهادت امام موسی کاظم (ع)بودبه منطقه شیحه(ریف حماء)رفتیم آنجا مقر فرماندهی بود که استراحت کردیم. ساعت ۳ بامدادبود که به سمت منطقه عملیاتی سوبین(ریف حماء)حرکت کردیم هـوا نـسبتاً داشـت روشـن مـی‌شـد که عملیات آغاز شد.  بعـد از اتمـام کار از فـرمـانـدهی اجازه گرفـتم که به اتـفاق جـمعی از بچ, ...ادامه مطلب

  • روایت خواهر شهید از آخرین دیدار با برادرش

  • از بچگی فوتبال و تکواندو دوست داشت. من اهل والیبال بودم و سجاد اهل فوتبال بود. این اواخر ورزش هاپکیدو را دنبال کرد. این ورزش های رزمی باعث شد که انرژی سجاد در بیرون از خانه تخلیه شود. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، اعضای فرهنگسرای رضوان در سری برنامه های دیدار با خانواده شهدا با عنوان «به تماشای سرود» اینبار به مناسبت سالروز تولد شهید مدافع حرم «سجاد زب, ...ادامه مطلب

  • شهید مدافع حرم ماشاالله شمسه به روایت همسر گرامى شهید

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین [زندگی] سخت بود، بارها به او می‌گفتم. اما در جواب به من می‌گفت: "ما سربازان امام زمان [علیه السلام] هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم". از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسین محسنى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین از خصوصیات بارز شهید، رسیدگی به نزدیکان و اقوام بود و اگر کسی مشکلی داشت نهایت سعی و تلاش خودش رو می کرد تا اون مشکل حل بشه. چند ماه قبل از شهادتش، در هیئت عزاداری اباعبدالله [علیه السلام] بودم که، محمدحسین وسط مراسم چندبار به گوشیم زنگ زده بود و متوجه نشده بودم. از هیئت که بیرون اومدم بهش تماس گرفتم. خیلی بهم ریخته بود و ناراحت،, ...ادامه مطلب

  • "روایت عکس ها"

  • ..  آقا مصطفى صدرزاده؛ بهش گفتم: وایسا یه عکس حجله ای ازت بگیرم. گفت: بیا اینطوری. کلاً عاشق ابراهیم همت بود.  آقا مرتضى عطایى؛ یه روز این عکس شهید , ...ادامه مطلب

  • شهید مهدى ثامنى راد به روایت یکى از همرزمان

  • ماه رمضان و شب عید، بحث تهیه و توزیع سبد کالا برای ایتام و  مستمندان را به اتفاق هم انجام می‌دادیم. آقا مهدی همه وجودش سراسر خیر بود.  @labbaykeyazeina, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم شیخ میرزا محمود تقى پور

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین در تدارک مراسم اربعین بودیم که به مقر رفتیم، دیدیم یکى از بچه‌ها با حال بد در جا افتاده است. همراه با #شیخ او را به بیمارستان صحرایی در المیادین بردیم. می‌خواستیم برگردیم که دیدیم ‎اذان می‌گویند. به شیخ گفتم: "دکترها خیلی مظلوم هستند کسی معمولاً به آنها سر نمی‌زند. با اینکه دیرمان شده، همین‌جا نماز بخوانیم و یک صحبت برایشان کنى و بعد برویم". یادش بخیر ... چقدر اینجا با دکترها شوخی کردیم. فردایش وقتی شیخ مجروح شد با آمبولانس او را به عقب فرستادیم و خودم هم با یک ماشین دیگر به سمت بیمارستان رفتم. وقتی رسیدم دیدم دکترها سر چند تن از مجروحان ایستاده‌اند. به ایشان گفتم: "پس شیخ کجاست؟" دیدم شروع به گریه کردند. دیگر زانوهایم سست شد. فقط به سمت معراج شهدا دویدم. با خودم می‌گفتم ان شاءالله شیخ زنده است. بالاى سرش که رسیدم، دیدم خیلی زیبا خودش را به کاروان اربعین امام حسین [علیه السلام] رسانده است. ‏ @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم نوید صفرى

  • داشتیم صندلی‌ها را جوش می‌دادیم که زنگ زد و گفت من هم می‌آیم، می‌خواهم کمک کنم. زمان که ناهار شد رفتیم چیزی بگیریم بخوریم. حاج آقا خلیلی به زور کارتش را به من داد. رفتیم ولی نگذاشت حساب کنم، گفت: "مهمون رسولیم، بیخیال". تازه سر مزار رسول عقد کرده بود. پى نوشت: مشتی ۲۰ روزه مفقودیت قلبمو آتیش زده بود. می‌گفتم ان‌شاءالله چیزی نیست حتماً یکجا زخمی شدی بردنت بیمارستان. اما انگار می‌خواستی تا سفره جمع نشده، خودتو زودتر برسونی به رسول. سلام بهش برسون.  امشب سر سفره امام حسن عسکری [علیه السلام] وقتی گریه می‌کنی، به آقامون از طرف ما هم تسلیت بگو. آقا نوید ما هم پیش ارباب یاد کن. می‌خوام مهمونت شم. شهید نوید صفرى شهید محمدحسن خلیلى (رسول)  @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم علیرضا نظرى رودسرى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین شب ۱۹ ماه مبارک رمضان بود. خلصه داشت سقوط می‌کرد. قرار شد با بچه‌های تیپ فاطمه الزهرا [سلام الله علیها] از سمت سد شقیدله به سمت خلصه بزنیم. ساعت ۱۲ شب بود که رسیدیم پای کار . چهار گروهِ پنج نفره شدیم و در دل دشمن رفتیم. تق, ...ادامه مطلب

  • خاطره اى شهید محمدرضا سنجرانى به روایت یکى از همرزمان

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین تدمر اولین ملاقات بود. یکی از شهرهای استراتژیک سوریه که چندین بار دست به دست شده بود و بالاخره در دستان مقاومت قرار گرفت. چه رفقاتی شد از بُعد زمانی کوتاهو اما از بُعد روحی و دلی عمیق. هر موقع فرصت می‌شد با هم خلوتی داشتیم. آقا رضا رو خیلی‌ها می‌شناسن و می‌دونن که یکی از خصوصیات اخلاقیش این بود، این‌طور نبود زود با کسی رفیق بشه سفره دل باز کنه. اما نمی‌دونم چرا یهو بین منو رضا این رفاقت و صمیمیت ایجاد شد. به‌طوری که دردودلاشو به من می‌گفت و از گذشته‌ها و تجربه‌ها. مثلاً می‌گفت با نیرو و افراد مختلف باید این‌طور رفتار کرد یا چه معنا داره انسان خودشو اذیت کنه چون با طرف مقابل تعارف داره خب حرفتو بهش بزن اما مودبانه! خب چند روزی گذشت هر کدوممون مشغول کاری شدیم. تا اینکه یهو خبر دادن یک ماشین که سه نفر ایرانی داخلش بودن روی تله رفتن. قلبم ایستاد، پرس‌وجو کردم دیدم هر سه شون از رفقای خودم هستن. کاش می‌شد حس اون لحظه رو به رشته تحریر درآورد. کاش بعضی حس‌ها رو می‌شد منتقل کرد. نه اصلاً نمی‌شه تا نباشی تو گود نمی‌شه ... منطقه به علت دور بودن و مین‌گذاری وحشتناک داعش پس از شکست در منطقه ...، بچه‌ها رو وادار کرد  با هلی‌کوپتر به سراغ این سه نفر برن. اتفاقاً صبح هم چند تا از بچه‌های فاطمیون روی مین رفتن که با هلی‌کوپتر منتقل شدن. یکی از اون سه نفر آقا رضا بود. تو بیمارستان دیدمش تا منو دید خیلی خوشحال شد. اما دچار موج گرفتگی شده بود و زیر چشمش کبود و جفت گوش‌هاش نمی‌شنید. خب مینی‌بوس حمل مجروح رو آماده کردن و رضا رو بر خلاف خواسته خودش بردن دمشق که بفرستن ایران. اما اصل داستان از اینجا شروع می‌شه که منم بعد چند روز رفتم دمشق اونجا فهمیدم رضا نرفته و دیدمش و خی,محمدرضا,سنجرانى,همرزمان ...ادامه مطلب

  • روایتى از شهید مدافع حرم محمدحسن (رسول) خلیلى

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین "پرچم عباس [ع] تا بالاست در شهر دمشق، سینه چاکانِ حرم آسوده‌تر می‌ایستند؛ (بخش پنجم)، توجه به برپایى مجالس اهل بیت [علیهم السلام]" ... رسول خیلی هیئتی بود ... توجه ویژه ای به برپایی مجالس اهل بیت علیهم السلام داشت. حتی در ایام محرم چند روز قبل از شهادتش که سوریه بود، با دوستش تماس می گیره و از دلتنگی اش نسبت به هیئت میگه که تو این ایام هیچ جا هیئت نمیشه ... آقای صابر خراسانی هم تعریف می کردند: بعضی اوقات که وارد هیئت می شدم می دیدم آقا رسول جلوی در ایستاده می گفتم چرا اینجا؟! می گفت: هیئتمونه باید جلوی در وایسم! ...  پى نوشت: در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت (ع) مرا فراموش نکنید. (برشى از وصیت نامه شهید)  @labbaykeyazeinab,محمدحسن ...ادامه مطلب

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم رضا سنجرانى (کرار) به روایت یکى از دوستان شهید

  • یادم هست، بله یادم هست قبل گرفتن عکس چه قدر گفتی نمیخوام ریا بشه. یادمه گفتی هر چه می کشیم از خودی هاست، شما بسیجی ها پشت رهبری تا پای جان بایستید. هنوز یادم نرفته سرت رو به تابوت شهید عطایی می کوبیدی و از جاماندنت میگفتی.  یادم نرفته و نخواهد رفت میدان تیرهایی که بالای سرم ایستادی و برای زدن به هدف راهنماییم می کردی. عجب شب خوبی رفتی محرم سلام ما رو به ارباب برسون فرمانده. "آقا رضا سنجرانی شهادت,خاطره,مدافع,سنجرانى,روایت,دوستان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها