همسر شهید: برای رفتن به سوریه راضی کردن من زیاد سخت نبود، به این نبودنها عادت داشتم/ وصیتنامه شهید: ای مردم مسلمان! ما برای خاک نمیجنگیم برای اسلام عزیز میجنگیم سال 92 به مدت یک سال چابهار مامو, ...ادامه مطلب
به مناسبت سالروز شهادت سـاعـت ۱۲ دوم اردیـبـهـشـت مـاه کـه مصادف با شب شهادت امام موسی کاظم (ع)بودبه منطقه شیحه(ریف حماء)رفتیم آنجا مقر فرماندهی بود که استراحت کردیم. ساعت ۳ بامدادبود که به سمت منطقه عملیاتی سوبین(ریف حماء)حرکت کردیم هـوا نـسبتاً داشـت روشـن مـیشـد که عملیات آغاز شد. بعـد از اتمـام کار از فـرمـانـدهی اجازه گرفـتم که به اتـفاق جـمعی از بچ, ...ادامه مطلب
همسر شهید: شهادت ایشان را مرهون لقمه و شیر حلال میدانم/ دلم محکم است که او جزو لشکر «بسمالله» است/ ثابت میکنیم از آن دسته زنانی نیستیم که پشت مسلم را خالی کردند وقتی شهید رشید پور را به خاک سپردیم دیدم پرچم قرمز بزرگی را روی مزار گذاشتند و گفتند این پرچم گنبد حضرت زینب است و من دیدم که فرستادن صله همچنان ادامه دارد. فردا که برای زیارت مجدد رفتیم دیدم این بار پرچم سیاهی بر روی مزار است این بار ,روایتی,کوتاه,زندگی,مدافع,«مصطفی,رشیدپور»۱ ...ادامه مطلب
در مورد هدف ایشان از رفتن به سوریه باید حتما صحبت کرد؛ زیرا هدف باعث میشود که انسان انتخاب درستی داشته باشد و ایشان زندگی و هم مرگ هدفمندی داشت. ما زمان مرگ خود را نمیتوانیم تعیین کنیم اما چگونه مردن را میتوانیم و مصطفی شهادت را انتخاب کرد. شهادت آرزوی او بود و روزی نبود که این کلام را بر زبان نیاورد که «من اگر شهید نشوم از غصه میمیرم.» میگفت: جنگی که ما در سوریه داریم به مراتب سختتر از ج,روایتی,کوتاه,زندگی,مدافع,مصظفی ...ادامه مطلب
مادر شهید نصیری میگوید: وقتی رفت و آمدش به عراق شروع شد، به او گفتم: «مادر تو در جبهههای دفاع مقدس، ۸ سال جنگیدی. دیگر نرو. تو سهم خودت را رفتی»میگفت: «نروم تا بیایند ایران را بگیرند؟» به گزارش پایگاه 598 به نقل از تسنیم، اول ماه رمضان بود که خبر آمد سرداری دیگر از مبارزان گمنام این دیار که ساله, ...ادامه مطلب
همرزم شهید: ماجرای خواندنی رجزخوانی سردار مرادخانی برای تکفیریها/ در زیر آتش سنگین دشمن گفت: «رهبر گفته حلب باید آزادشه من میرم هرکی خواست با من بیاد»/ همسر شهید: بعد از شهادتش مشخص شد سرپرستی چند یتیم را برعهده داشت دید چند تا از بچههای افغان میگویند چند تا داعشی را دیدند که در فاصله چند متری قصد, ...ادامه مطلب
مدافع حریم ولایت سردار من شرایط کاری همسرم را درک میکردم. بنابراین سعی کردم در اغلب مواقع دست تنها، بچهها را بزرگ کنم و زندگی را بچرخانم. ایشان بعد از فراغت از کار که تصمیم گرفت به سوریه برود، 28 اسفند سال 93 بود. رفت و چهارم فروردین مجروح شد. منتها به ما نگفت مجروح شده و در همان سوریه هم ماند. د, ...ادامه مطلب
مادر شهید: برای علی شرط گذاشتم اگر نماز صبحهایش را «اول وقت» بخواند اجازه رفتن به سوریه میدهم/ فرزندم را برای دفاع از اسلام و رهبر دادم/ اگر شش پسرم هم مانند علی بروند راضی هستم من هم دوست داشتم در این راه برود و راضی شدم. روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر و زیارت عاشورا و دعای توسل خواندم و بدرقه راهش کردم، احساس میکردم قلبم در حال پرواز است. گفتم: خدایا, ...ادامه مطلب
خواهر شهید: جمعه شب ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم دیدم چراغ گوشی روشن است نگاه که کردم دو تماس بیپاسخ داشتم و یک پیام. پیام را باز کردم، دوستم نوشته بود علی جمشیدی که در نور شهید شده با شما نسبتی دارد؟ داد زدم به سامره گفتم: بیدار شو یک اتفاقی افتاده! او هم بیدار شد و زنگ زدیم به خواهرم که شوهرش در سپاه است. ماجرا را که گفتیم، گفت: شایعه است، ما هم خیالمان راحت شد، چون یکبار دیگر هم خبر شهادت آ, ...ادامه مطلب
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود «حالم بهتر از این نمی شود»/ در نامه آخرش نوشته بود: «صدای بچههای شیعه سوریه را میشنیدم و نمیتوانستم بمانم» گفتم: واقعاً دوست نداری بمانی؟ گفت: چرا! ولی آرزو هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشد. من به صورتش نگاه نمیکردم چون خیلی دوستش, ...ادامه مطلب
برادر خانم آقا سجاد با سجاد همکار بود و قم ساکن بودند. یک مرتبه من با دخترم رفته بودیم قم. برادر ایشان تماس گرفت با منزلشان و گفت: خانواده آقا سجاد قم هستند و از آنها خواست تا ما را به منزلشان ببرند. آنجا ما خانم آقا سجاد را دیدیم و پسندیدیم. هم من و هم دخترم نظرمان مثبت بود. وقتی برگشتیم رشت هم ب, ...ادامه مطلب
از روزی که با همسرم آشنا شدم، مرتب از شهادت حرف میزد. انگار عشق به شهادت با گوشت و پوست و خونش عجین شده بود. کتابهای خاک های نرم کوشک، ارمیا، پایی که جاماند، حکایت زمستان، نورالدین پسر ایران را میخواند و به من هم سفارش می کرد که بخوانم. از دوران نامزدی تا پس از ازدواج پاتوقمان گلزار شهدا هفته ای یک مرتبه بود. به جرأت میتوانم بگویم که زندگی ما با شهادت گره های پیچ در پیچ نگفته ای خورده بود. با هم به بهشت زهرا میرفتیم و عجیب بود که به قطعه 26 خیلی علاقه داشت. انگار می دانست که خانه ابدی اش قرار است همین مکان باشد، حس و حال عجیبی پیدا می کرد. و همانجا که,روایتی از زندگی و زمانه,روایتی از زندگی حضرت محمد ...ادامه مطلب
بهمن بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج نمی شد و کارهایش برای رضای خدا بود و همین ویژگیهای اخلاقی بود که رزمندگان فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آنها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند. یکی از ماهر ترین دیدبان ها بود شهید قنبری از دیدبانهای ماهر ، خبره در سوریه بود و علیرغم اینکه دیدبانی میکرد معلم اخلاق برای دیگر رزمندگان بود و آنها را نیز آموزش میداد اما کوچکترین تکبری درش وجود نداشت. چندین بار گلوله و موشک هدایت شونده به نزدیکی مقر استقرار بهمن اصابت کرد اما او همچنان استقامت داشت و میگفت : حاضرم روی خودم گرا بدهم که من را مورد اصا,روایتی از شهید ابراهیم هادی,روایت از شهید,روایتی از یک شهید,روایتی کوتاه از شهید ...ادامه مطلب