وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

متن مرتبط با «سنجرانى» در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی نوشته شده است

خاطره اى شهید محمدرضا سنجرانى به روایت یکى از همرزمان

  • بسم رب الشهداء و الصدیقین تدمر اولین ملاقات بود. یکی از شهرهای استراتژیک سوریه که چندین بار دست به دست شده بود و بالاخره در دستان مقاومت قرار گرفت. چه رفقاتی شد از بُعد زمانی کوتاهو اما از بُعد روحی و دلی عمیق. هر موقع فرصت می‌شد با هم خلوتی داشتیم. آقا رضا رو خیلی‌ها می‌شناسن و می‌دونن که یکی از خصوصیات اخلاقیش این بود، این‌طور نبود زود با کسی رفیق بشه سفره دل باز کنه. اما نمی‌دونم چرا یهو بین منو رضا این رفاقت و صمیمیت ایجاد شد. به‌طوری که دردودلاشو به من می‌گفت و از گذشته‌ها و تجربه‌ها. مثلاً می‌گفت با نیرو و افراد مختلف باید این‌طور رفتار کرد یا چه معنا داره انسان خودشو اذیت کنه چون با طرف مقابل تعارف داره خب حرفتو بهش بزن اما مودبانه! خب چند روزی گذشت هر کدوممون مشغول کاری شدیم. تا اینکه یهو خبر دادن یک ماشین که سه نفر ایرانی داخلش بودن روی تله رفتن. قلبم ایستاد، پرس‌وجو کردم دیدم هر سه شون از رفقای خودم هستن. کاش می‌شد حس اون لحظه رو به رشته تحریر درآورد. کاش بعضی حس‌ها رو می‌شد منتقل کرد. نه اصلاً نمی‌شه تا نباشی تو گود نمی‌شه ... منطقه به علت دور بودن و مین‌گذاری وحشتناک داعش پس از شکست در منطقه ...، بچه‌ها رو وادار کرد  با هلی‌کوپتر به سراغ این سه نفر برن. اتفاقاً صبح هم چند تا از بچه‌های فاطمیون روی مین رفتن که با هلی‌کوپتر منتقل شدن. یکی از اون سه نفر آقا رضا بود. تو بیمارستان دیدمش تا منو دید خیلی خوشحال شد. اما دچار موج گرفتگی شده بود و زیر چشمش کبود و جفت گوش‌هاش نمی‌شنید. خب مینی‌بوس حمل مجروح رو آماده کردن و رضا رو بر خلاف خواسته خودش بردن دمشق که بفرستن ایران. اما اصل داستان از اینجا شروع می‌شه که منم بعد چند روز رفتم دمشق اونجا فهمیدم رضا نرفته و دیدمش و خی,محمدرضا,سنجرانى,همرزمان ...ادامه مطلب

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم رضا سنجرانى (کرار) به روایت یکى از دوستان شهید

  • یادم هست، بله یادم هست قبل گرفتن عکس چه قدر گفتی نمیخوام ریا بشه. یادمه گفتی هر چه می کشیم از خودی هاست، شما بسیجی ها پشت رهبری تا پای جان بایستید. هنوز یادم نرفته سرت رو به تابوت شهید عطایی می کوبیدی و از جاماندنت میگفتی.  یادم نرفته و نخواهد رفت میدان تیرهایی که بالای سرم ایستادی و برای زدن به هدف راهنماییم می کردی. عجب شب خوبی رفتی محرم سلام ما رو به ارباب برسون فرمانده. "آقا رضا سنجرانی شهادت,خاطره,مدافع,سنجرانى,روایت,دوستان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها