اینجانب بنده گناهکار خداوند از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت امامخامنهای نه در حرف بلڪہ در عمـل باشید؛ اینگونه نباشید ڪہ به خاطر حرفِ عدهای منحرف ، حرف ولی بر روی زمین بماند یا اگ, ...ادامه مطلب
مدتی بود که اصرار داشت یک موتور مدل بالاتر بخرد و 5/3 میلیون پول لازم داشت، هر چه اصرار کرد من ندادم. اما روزی که زنگ زد تا برای پاسپورتش 2 میلیون واریز کنم از او سؤال کردم برای چه کاری می خواهی سر, ...ادامه مطلب
بسم ربّ الشهداء اسفند ماه سال نود و دو باهم در دوکوهه خادم الشهداء بودیم. محمدرضا مسئول پشتیبانی دوکوهه بود و به همین علت مدام در رفت و آمد بود او طبق برنامه از اذان صبح تا حدوداً ساعت ده شب در حال , ...ادامه مطلب
بسم رب الشهداء و الصدیقین تدمر اولین ملاقات بود. یکی از شهرهای استراتژیک سوریه که چندین بار دست به دست شده بود و بالاخره در دستان مقاومت قرار گرفت. چه رفقاتی شد از بُعد زمانی کوتاهو اما از بُعد روحی و دلی عمیق. هر موقع فرصت میشد با هم خلوتی داشتیم. آقا رضا رو خیلیها میشناسن و میدونن که یکی از خصوصیات اخلاقیش این بود، اینطور نبود زود با کسی رفیق بشه سفره دل باز کنه. اما نمیدونم چرا یهو بین منو رضا این رفاقت و صمیمیت ایجاد شد. بهطوری که دردودلاشو به من میگفت و از گذشتهها و تجربهها. مثلاً میگفت با نیرو و افراد مختلف باید اینطور رفتار کرد یا چه معنا داره انسان خودشو اذیت کنه چون با طرف مقابل تعارف داره خب حرفتو بهش بزن اما مودبانه! خب چند روزی گذشت هر کدوممون مشغول کاری شدیم. تا اینکه یهو خبر دادن یک ماشین که سه نفر ایرانی داخلش بودن روی تله رفتن. قلبم ایستاد، پرسوجو کردم دیدم هر سه شون از رفقای خودم هستن. کاش میشد حس اون لحظه رو به رشته تحریر درآورد. کاش بعضی حسها رو میشد منتقل کرد. نه اصلاً نمیشه تا نباشی تو گود نمیشه ... منطقه به علت دور بودن و مینگذاری وحشتناک داعش پس از شکست در منطقه ...، بچهها رو وادار کرد با هلیکوپتر به سراغ این سه نفر برن. اتفاقاً صبح هم چند تا از بچههای فاطمیون روی مین رفتن که با هلیکوپتر منتقل شدن. یکی از اون سه نفر آقا رضا بود. تو بیمارستان دیدمش تا منو دید خیلی خوشحال شد. اما دچار موج گرفتگی شده بود و زیر چشمش کبود و جفت گوشهاش نمیشنید. خب مینیبوس حمل مجروح رو آماده کردن و رضا رو بر خلاف خواسته خودش بردن دمشق که بفرستن ایران. اما اصل داستان از اینجا شروع میشه که منم بعد چند روز رفتم دمشق اونجا فهمیدم رضا نرفته و دیدمش و خی,محمدرضا,سنجرانى,همرزمان ...ادامه مطلب
بسم رب الشهداء با هم رفته بودیم کربلا، یک بار دیدم توی رواق روبروی ضریح خوابش برده و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف کردم. تا اینکه یک روز که مشغول دعا خواندن بودم، آمد کنارم و گفت چقدر دعا می خوانی؟!! برو بنشین با آقا حال کن ،با آقا حرف بزن. میگفت: خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم باز کنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است." بعد از اینکه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم می آمدم کنارت می خوابیدم . شهیدمحمدرضا دهقان امیری @khadem_shohda خــــ, ...ادامه مطلب
پارسال محرم شهید دهقان تو سوریه بودن چه زود داره یکسال میشه از آسمونی شدنت, ...ادامه مطلب
خواندن زیارت عاشورا و نماز اول وقت به جماعت را به شما توصیه می کنم. خطاب به همسر: همسرم وقتی نامه مرا می خوانید گریه نکنید و همانند خانم حضرت زینب صبر پیشه کنید وقتی از شما خداحافظی می کردم روحیه و صبوریتان مرا در این ماموریت مصمم و استوار تر کرد. از شما خواهش می کنم پسرمان امیر را ولایی تربیت کنید و او را سرباز خوبی برای رهبرمان آماده کنید تا در صحنه های مورد نیاز بتواند با بصیرت عمل کند. از طرف من پسرم امیر را ببوس و به او بگو ببخشید بابا نتوانست به قولش عمل کند و تو را به استخر ببرد از تو خواهش می کنم قولی که به فرزندم دادم را برآورده کنی. خطاب به پد,وصیت نامه شهیدمحمدجهان ارا,وصیت نامه شهیدمحمدحسین فهمیده,وصیت نامه شهیدمحمدابراهیم همت,وصیت نامه شهیدمحمدرضاشفیعی,وصیت نامه شهیدمحمدرضاتورجی زاده,وصیت نامه ی شهیدمحمدابراهیم همت,وصیت نامه ی شهیدمحمدحسین فهمیده ...ادامه مطلب