وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

متن مرتبط با «مرتضى» در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی نوشته شده است

مجروحیت دست آقا مرتضى، ۱..

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین چند روزی بود که دلم می‌لرزید و می‌دانستم برای آقا مرتضی اتفاقی افتاده است، ولی این ناراحتی را فقط در دلم نگه داشته بودم. به هیچ کس نمی‌توانستم بگویم در دلم چه می‌گذرد. ساعت یازده ظهر بود که گوشی‌ام زنگ خورد. - «مامان؛ بیا مامان. بابا با شما کار دارند». فهمیدم که خبرش به پدرم رسیده است. بعد از سلام، مهلت ندادم حرف پدرم شروع شود. گفتم پدر از مجروحیت آقا مرتضی می‌خواهید بگویید. پدر گفتند، الله اکبر. می‌خواستم پدر را دل‌داری بدهم و بگویم خدا را شکر بخیر گذشته است که پدرم گفتند: «بابا تا زمانى که ایشان را ندیده‌اید، نمی‌توان گفت. برادر آقا مرتضی الان تهران هستند و آقا مرتضی امروز عمل جراحی دارند. بلیط می‌گیرم سریع به تهران بروید». به بچه‌ها گفتم حدود یک ساعت دیگر پرواز است سریع آماده بشوید. پرواز تأخیر داشت و منتظر اطلاعات پرواز بودیم تا زمان دریافت کارت پرواز را اعلام کنند. دیگر نتوانستم سکوت کنم و تمام اوضاع اتاق بابا مرتضی را برای نفیسه و علی توضیح دادم. - «سمت راست اتاق سه تخت وجود داره و روی تخت وسط بابا خوابیده. دست تا مچ باندی به رنگ قهوه‌ای و ...» به تهران که رسیدیم، تاکسی گرفتم و به بیمارستان رفتیم. در ابتدا اجازه ورود به اتاق را نمی‌دادند. بعد از معطلی توانستیم به اتاق برویم. , ...ادامه مطلب

  • مجروحیت دست آقا مرتضى ۲

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید؛ بسم رب الشهداء و الصدیقین مرتضی فردا ظهر مرخص شد و به همراه بچه‌ها با اتوبوس به مشهد برگشتیم. روزی سه بار باید پانسمان دست تعویض می‌شد. تعداد زیادى بخیه و نخ که مرتب باید با بتادین شستشو می‌شدند. با اینکه از گاز استریل روغنی روی زخم استفاده می‌کردم دفعه بعد باز کردن پانسمان مصیبت بود. چون به نخ‌های بخیه گیر می‌کرد و دردش را بیشتر می‌کرد. سعی می‌کردم با کمال آرامش و صبوری کارم را درست انجام بدهم. مرتضی فقط ظاهر من را می‌دید و از درون دل من خبر نداشت. انگشتان دست راستش اصلاً حرکتی نداشت. حدود دوماه طول کشید تا فقط گوشت‌های دست ترمیم شود. یادم هست که، دکتر برای درد شدیدی که آقا مرتضی داشت ژلوفن تجویز کرده بود. با مصرف این قرص انگار که اصلاً مسکنی نخورده بود. شب‌ها از شدت درد یا زینب کبری سلام الله علیها می‌گفت و لحظه‌ای دردش کم نمی‌شد. صبح به داروخانه رفتم و تمام اوضاع را برای خانم دکتر داروساز تعریف کردم. ایشان دو نوع قرص تجویز کردند و طبق دستور به آقا مرتضی می‌دادم. چند دقیقه بعد از مصرف قرص گیج می‌شد. حدود بیست دقیقه آرام بود و دوباره درد شدیدی امانش را می‌برید. بسته قرص که تمام شد، بسته خالی را به علی دادم تا مثل همان را از داروخانه بگیرد. علی برگشت و گفت: «داروخانه گفته برو بچه، این دارو را به کسی نمیدم»., ...ادامه مطلب

  • یادداشت شهید مرتضى عطایى در خصوص شهادت شهید مصطفى صدرزاده

  • ✍️ یادداشت شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به تاریخ ١٣٩٥/٢/١٧،  در خصوص شهادت شهید مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سیدابراهیم) @labbaykeyazeinab, ...ادامه مطلب

  • ‍ خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید ۲

  • بسم رب الشهداء سال هفتاد و هشت مثل چنین شبی در صحن سقاخانه فامیل من و آقا مرتضی جمع شدیم. همه آمده بودند و آقا مرتضی دیر کرده بود، چون مى خواستند ماشین را جایی مناسب پارک کنند. یکی از روی شوخی می گفت داماد پشیمان شده. خلاصه بعد از مدتی آقا مرتضی با گونه های قرمز رسید، به خاطر اینکه کلی راه را دوید, ...ادامه مطلب

  • پیام همسر شهید مرتضى عطایى (ابوعلى) به بهانه حضور گرم و صمیمى سه تن از هنرمندان در منزل شهید

  • "به نام خدا" سلام بر مرامِ جوانمردان هنرمند بى ادعا، جناب آقاى ایرج نوذرى؛ که ساده و بى ریا، فارغ از هیاهوى دوربین هاى عکاسى، بى غرور و تکبر، میهمان صمیمى خانه مان شدند. همان هایى که احساس رضایت الهى را در شکفتن گلِ لبخند بر لب هاى  فرزندانمان مى دیدند. و سلام بر خانم حدیث فولادوند؛ بانویى که گویا, ...ادامه مطلب

  • خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر

  • "خاطره ای که ابوعلی چندین بار برایم تعریف کرد":  یکبار یکی از رزمنده ها پسرش را که سن و سال کمى داشت همراه خود به منطقه آورده بود. پدر همیشه خواهش میکرد که پسرش را به عملیات نبریم و عقب بماند. یک روز پسر خیلی اصرار کرد تا او را با خود به خط ببریم. ما هم یعنی من و سید ابراهیم قول دادیم تا پدر را راضی کنیم. طبق قولی که داده بودیم وقتی پدر آمد، او را کناری کشیدیم و کلی با او حرف زدیم و به اصطلاح من و سید دوره اش کردیم. از علی اکبرِ امام حسین (ع) گفتیم. یعنى آن قدر برایش از علی اکبرِ امام حسین (ع) گفتیم تا او بالاخره راضی شد. گفتیم: "امام حسین (ع) على اکبرش رو فرستاد. ت,خاطره اي از دفاع مقدس,خاطره اي از,خاطره اي از شهدا,خاطره اي از علامه جعفري,خاطره اي از پرويز پرستويي,خاطره اي از شهيدان,خاطره اي از يك شهيد,خاطره اي از امام,خاطره اي از دوران,خاطره اي از دوران دفاع مقدس ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها