تصویری از فرزند شهید مدافع حرم اکبر زوار در برابر همرزمان پدر این لحظات چند @MolazemanHaram69, ...ادامه مطلب
ماه رمضان و شب عید، بحث تهیه و توزیع سبد کالا برای ایتام و مستمندان را به اتفاق هم انجام میدادیم. آقا مهدی همه وجودش سراسر خیر بود. @labbaykeyazeina, ...ادامه مطلب
بسم رب الشهداء و الصدیقین تدمر اولین ملاقات بود. یکی از شهرهای استراتژیک سوریه که چندین بار دست به دست شده بود و بالاخره در دستان مقاومت قرار گرفت. چه رفقاتی شد از بُعد زمانی کوتاهو اما از بُعد روحی و دلی عمیق. هر موقع فرصت میشد با هم خلوتی داشتیم. آقا رضا رو خیلیها میشناسن و میدونن که یکی از خصوصیات اخلاقیش این بود، اینطور نبود زود با کسی رفیق بشه سفره دل باز کنه. اما نمیدونم چرا یهو بین منو رضا این رفاقت و صمیمیت ایجاد شد. بهطوری که دردودلاشو به من میگفت و از گذشتهها و تجربهها. مثلاً میگفت با نیرو و افراد مختلف باید اینطور رفتار کرد یا چه معنا داره انسان خودشو اذیت کنه چون با طرف مقابل تعارف داره خب حرفتو بهش بزن اما مودبانه! خب چند روزی گذشت هر کدوممون مشغول کاری شدیم. تا اینکه یهو خبر دادن یک ماشین که سه نفر ایرانی داخلش بودن روی تله رفتن. قلبم ایستاد، پرسوجو کردم دیدم هر سه شون از رفقای خودم هستن. کاش میشد حس اون لحظه رو به رشته تحریر درآورد. کاش بعضی حسها رو میشد منتقل کرد. نه اصلاً نمیشه تا نباشی تو گود نمیشه ... منطقه به علت دور بودن و مینگذاری وحشتناک داعش پس از شکست در منطقه ...، بچهها رو وادار کرد با هلیکوپتر به سراغ این سه نفر برن. اتفاقاً صبح هم چند تا از بچههای فاطمیون روی مین رفتن که با هلیکوپتر منتقل شدن. یکی از اون سه نفر آقا رضا بود. تو بیمارستان دیدمش تا منو دید خیلی خوشحال شد. اما دچار موج گرفتگی شده بود و زیر چشمش کبود و جفت گوشهاش نمیشنید. خب مینیبوس حمل مجروح رو آماده کردن و رضا رو بر خلاف خواسته خودش بردن دمشق که بفرستن ایران. اما اصل داستان از اینجا شروع میشه که منم بعد چند روز رفتم دمشق اونجا فهمیدم رضا نرفته و دیدمش و خی,محمدرضا,سنجرانى,همرزمان ...ادامه مطلب
بسم رب الزهراء چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست چه می جویی؟ انسان؟ اینجاست همه تاریخ اینجا ناظر هست بدر و حنین و عاشوراء اینجاست و شاید آن یار او هم اینجا باشد ... ما همه افق های معنویت انسانیت در شهدا تجربه کردیم، ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد، عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم ..., ...ادامه مطلب
چند شب قبل با لب خندون به خوابم اومد، پیشونیش خونى بود. بهش گفتم: محمدتقى ترڪش خورد به پیشونیت؟ گفت: این حرفا رو ولش ڪن! ما هر روز به شما سر میزنیم، شما چرا سراغ ما نمىآید؟ @labbaykeyazeinab , ...ادامه مطلب
بسم رب الشهداء رفقا سالگرد شهادتتان را تاب نیاوردم آمده ام فریاد بزنم دلتنگی هایم را یکسال ندیدن هایتان را یکسال نبودن هایتان را یکسال غربت چشم هایتان را یکسال اشک و اندوهم را یکسال قدم زدن در شهر بدون شما را یکسال شرمندگی را یکسال نفس کشیدن را یکسال افزودن بر بار گناهان را یکسال طعنه های مردم را یکسال زخم زبان ها را یکسال صحبت از حقوق نگرفته را یکسال بغض در گلو مانده را یکسال حسرت بر دل مانده را یکسال ........ چه زیبا بر روی صفحه دنیا خط خون کشیدید و عندربهم یرزقون شدید وچه بی ریا وپاک نام خودرا در عرش وفرش ماندگارکردید و چه ساده از تعلقات دنیا و خانواده خود چشم پوشاندید. نمیدانم کدامین حدیث عشق را خوانده بودید که چنین عاشقانه با براق اخلاص وایمان خود را آسمانی کردید. بدون شما شهر برایم اقلیمی غریب است بدون شما قدم برداشتن از این کوچه ها سنگین است بدون شمادنیا برایم سخت و تنگ است آمده ام فریادهایم را به گوشتان برسانم یادتان هست آخرین بار؟ عبطین شب عملیات عقد اخوت حرفهای حاج مهدی روضه زینب دستهای گره کرده و درهم در حال و هوایی عجیب در حین خواندن و تکرار دعا و عقد اخوت وطلب شفاع, ...ادامه مطلب