وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

متن مرتبط با «کوتاه» در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی نوشته شده است

روایتی کوتاه از زندگی اولین شهید مدافع حرم نکا «عبدالرحیم فیروزآبادی»

  • همسر شهید: برای رفتن به سوریه راضی کردن من زیاد سخت نبود، به این نبودن‌ها عادت داشتم/  وصیت‌نامه شهید: ای مردم مسلمان! ما برای خاک نمی‌جنگیم برای اسلام عزیز می‌جنگیم سال 92 به مدت یک سال چابهار مامو, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «مصطفی رشیدپور»۱

  • همسر شهید: شهادت ایشان را مرهون لقمه و شیر حلال می‌دانم/ دلم محکم است که او جزو لشکر «بسم‌الله» است/ ثابت می‌کنیم از آن دسته زنانی نیستیم که پشت مسلم را خالی کردند وقتی شهید رشید پور را به خاک سپردیم دیدم پرچم قرمز بزرگی را روی مزار گذاشتند و گفتند این پرچم گنبد حضرت زینب است و من دیدم که فرستادن صله همچنان ادامه دارد. فردا که برای زیارت مجدد رفتیم دیدم این بار پرچم سیاهی بر روی مزار است این بار ,روایتی,کوتاه,زندگی,مدافع,«مصطفی,رشیدپور»۱ ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم مصظفی رشید پور۲

  • در مورد هدف ایشان از رفتن به سوریه باید حتما صحبت کرد؛ زیرا هدف باعث می‌شود که انسان انتخاب درستی داشته باشد و ایشان زندگی و هم مرگ هدفمندی داشت. ما زمان مرگ خود را نمی‌توانیم تعیین کنیم اما چگونه مردن را می‌توانیم و مصطفی شهادت را انتخاب کرد. شهادت آرزوی او بود و روزی نبود که این کلام را بر زبان نیاورد که «من اگر شهید نشوم از غصه می‌میرم.»   می‌گفت: جنگی که ما در سوریه داریم به مراتب سخت‌تر از ج,روایتی,کوتاه,زندگی,مدافع,مصظفی ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سردار «محرمعلی مرادخانی» ۱

  • همرزم شهید: ماجرای خواندنی رجزخوانی سردار مرادخانی برای تکفیری‌ها/ در زیر آتش سنگین دشمن گفت: «رهبر گفته حلب باید آزادشه من میرم هرکی خواست با من بیاد»/ همسر شهید: بعد از شهادتش مشخص شد سرپرستی چند یتیم را برعهده داشت دید چند تا از بچه‌های افغان میگویند چند تا داعشی را دیدند که در فاصله چند متری قصد, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سردار «محرمعلی مرادخانی» 2

  • مدافع حریم ولایت سردار من شرایط کاری همسرم را درک می‌کردم. بنابراین سعی کردم در اغلب مواقع دست تنها، بچه‌ها را بزرگ کنم و زندگی را بچرخانم. ایشان بعد از فراغت از کار که تصمیم گرفت به سوریه برود، 28 اسفند سال 93 بود. رفت و چهارم فروردین مجروح شد. منتها به ما نگفت مجروح شده و در همان سوریه هم ماند. د, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «علی جمشیدی» 1

  • مادر شهید: برای علی شرط گذاشتم اگر نماز صبح‌هایش را «اول وقت» بخواند اجازه رفتن به سوریه می‌دهم/ فرزندم را برای دفاع از اسلام و رهبر دادم/ اگر شش پسرم هم مانند علی بروند راضی هستم من هم دوست داشتم در این راه برود و راضی شدم. روزی که علی رفت، 15 فروردین بود. بعد از رفتنش رفتم مسجد دو رکعت نماز شکر و زیارت عاشورا و دعای توسل خواندم و بدرقه راهش کردم، احساس می‌کردم قلبم در حال پرواز است. گفتم: خدایا, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم علی جمشیدی ۲

  • خواهر شهید: جمعه شب ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم دیدم چراغ گوشی­ روشن است نگاه که کردم دو تماس بی‌پاسخ داشتم و یک پیام. پیام را باز کردم، دوستم نوشته بود علی جمشیدی که در نور شهید شده با شما نسبتی دارد؟ داد زدم به سامره گفتم: بیدار شو یک اتفاقی افتاده! او هم بیدار شد و زنگ زدیم به خواهرم که شوهرش در سپاه است. ماجرا را که گفتیم، گفت: شایعه است، ما هم خیال‌مان راحت شد، چون یک‌بار دیگر هم خبر شهادت آ, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «سجاد طاهرنیا»1

  • همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود «حالم بهتر از این نمی شود»/ در نامه آخرش نوشته بود: «صدای بچه‌های شیعه سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم» گفتم: واقعاً دوست نداری بمانی؟ گفت: چرا! ولی آرزو هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشد. من به صورتش نگاه نمی‌کردم چون خیلی دوستش, ...ادامه مطلب

  • روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا ۲

  • برادر خانم آقا سجاد با سجاد همکار بود و قم ساکن بودند. یک مرتبه من با دخترم رفته بودیم قم. برادر ایشان تماس گرفت با منزل‌شان و گفت: خانواده آقا سجاد قم هستند و از آنها خواست تا ما را به منزل‌شان ببرند. آنجا ما خانم آقا سجاد را دیدیم و پسندیدیم. هم من و هم دخترم نظرمان مثبت بود. وقتی برگشتیم رشت هم ب, ...ادامه مطلب

  • روایتی از شهید بهمن قنبری

  • بهمن بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج نمی شد و کارهایش برای رضای خدا بود و همین ویژگیهای اخلاقی بود که رزمندگان فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آن‌ها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند. یکی از ماهر ترین دیدبان ها بود شهید قنبری از دیدبانهای ماهر ، خبره در سوریه بود و علیرغم اینکه دیدبانی می‌کرد معلم اخلاق برای دیگر رزمندگان بود و آنها را نیز آموزش می‌داد اما کوچکترین تکبری درش وجود نداشت. چندین بار گلوله و موشک هدایت شونده به نزدیکی مقر استقرار بهمن اصابت کرد اما او همچنان استقامت داشت و می‌گفت : حاضرم روی خودم گرا بدهم که من را مورد اصا,روایتی از شهید ابراهیم هادی,روایت از شهید,روایتی از یک شهید,روایتی کوتاه از شهید ...ادامه مطلب

  • گفت و گویی کوتاه با مادر شهید صدرزاده

  •  اگر ممکنه برامون از آقامصطفی بگید؟ مصطفی مثل همه بچه ها دوران شیرین وپرجنب و جوشی داشت . البته یه چیزی که من وپدرش رو نگران میکرد، این بود که سر نترسی داشت و از دوران کودکی، کاری را که اراده میکرد حتما انجام میداد و این مصطفی رابا بقیه همسن و سال هاش متمایز میکرد. به نظر شما چه چیزی در شکل گیری شخصیت آقامصطفی مؤثر بوده؟ برای شکل گیری شخصیتش که درخانواده کاملا مذهبی ومقید پرورش یافت . مسجد وبسیج هم خیلی موثربود . درسن خیلی کم مسئول پایگاه شد وخودش هیئت بنا کرد البته من اعتقاد دارم که حضرت عباس کارهاشو جهت میداد چون تقریبا از چهار سالگی نذر حضرت عباس بو,گفت و گویی با خدا,دموکراسی گفت و گویی,منطق گفت و گویی باختین,منطق گفت و گویی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها