سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم

ساخت وبلاگ


دستش تیر خورده بود

عمار ( شهید محمدحسین محمدخانی) گفت خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد ؛ قدیر رو بفرستیم مرخصی 

فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب

گفتیم چی شد پس ؟ گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم 

گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست

هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت

دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت 

بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده

روز آخر عمار بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی غم وجودش رو گرفت 

همون موقع صدای بیسیم اومد : قدیر قدیر علی 

(علی = شهید روح الله قربانی)

قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم

بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر 

علی اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت

منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم

یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن

ما همینجور که صحبت میکردیم کمی فاصله گرفته بودیم

قدیر و علی رسیدن

صدای انفجار و آتش 

ماشین بچه ها بود

من و عمار و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم.

شهید قدیر سرلک 

شهید روح الله قربانی

https://telegram.me/sangar_nevesteha

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 269 تاريخ : جمعه 18 اسفند 1396 ساعت: 0:17