«عارف» عاشق زندگی بود، مشتاق شهادت2

ساخت وبلاگ


آن فیلم معروف رجزخواندن‌شان برای حاج‌قاسم مربوط به چه زمانی است؟

وقتی برگشت خاطره جالبی تعریف کرد. وقتی مدافعان حرم به حرم حضرت زینب(س) می‌روند هیچ‌کس را نمی‌بینند و تنها زائران بی‌بی آنجا بوده‌اند. قبل از اعزام قرار بود عملیات انجام دهند ولی زمانی که می‌روند حاج‌قاسم عملیات را ملغی می‌کند. می‌گویند به صلاح نیست این عملیات انجام شود و رزمندگان و آقاعارف خیلی ناراحت می‌شوند. حاج‌قاسم قبول نمی‌کند و رزمندگان از طرفی ناراحت بودند چرا حرم حضرت زینب(س) خلوت است و اگر شهرهای شیعه‌نشین آزاد بودند الان حرم آن‌قدر خلوت نبود. شب می‌خوابند و یکی از بچه‌ها با لب خندان می‌گوید ما عملیات می‌کنیم و پیروز می‌شویم. گروهی با حاج‌قاسم صحبت می‌کنند و می‌گویند به یاری خدا اگر شما رخصت بدهید ما عملیات می‌کنیم و پیروز می‌شویم.

موفق نمی‌شوند رضایت بگیرند. جلسات متعدد با حاجی می‌گذارند و در یکی از جلسات آقاعارف رجزخوانی می‌کند. از طرفی مردم این دو شهر شیعه‌نشین خبردار شده بودند که قرار است سربازان گمنام امام زمان شما را آزاد کنند و چشم‌انتظار بودند. در آخر با اصرار فراوان، حاج‌قاسم راضی می‌شود. صبح عملیات انجام می‌شود و دو شهر را آزاد می‌کنند. همان شب آقاعارف به ما زنگ زد و از ما تشکر ‌کرد. خیلی از ما تشکر کرد که این موقعیت را به وجود آوردیم تا او این کار را بکند. قبل رفتن می‌گفت مامان الان در شرایطی هستیم که بهترین موقعیت گیرم آمده و اگر اجازه ندهی بروم بهترین فرصت را از من گرفته‌ای. من همیشه عارف را خوشحال و خندان می‌دیدم ولی آن شب عارف از همیشه خوشحال‌تر بود. از شور و شعف می‌خواست پرواز کنددر آن عملیات مجروح شد. تکفیری‌ها سینه عارف را هدف می‌گیرند و خدا خواست آقاعارف را نگه دارد تا در آزادسازی بوکمال هم شرکت کند و نابودی داعش را ببیند. قلبش را هدف می‌گیرند و گلوله به باتری بیسیم که یک تکه فولادی بود و آقاعارف در جیبش گذاشته بود می‌خورد و کمانه می‌کند. گلوله به سمت راست سینه‌اش می‌خورد و به قلبش نمی‌خورد. در آن عملیات چند تا از دوستان نزدیکش شهید شدند. دوستانی که با هم می‌رفتند به فقرا سر می‌زدند. علی‌حسین کاهکش، محمد اسکندری، رضا عادلی، احمد مجد و کیهانی آنجا شهید شدند. وقتی برگشت برای شهدا خیلی ناراحت بود. احساس می‌کرد از آنها جا مانده است. هر هفته به خانواده‌ها و مزارشان سر می‌زد.

آخرین بار چگونه اعزام شدند؟

بار سوم هر کاری کرد او را نبردند. می‌گفتند شما یک بار مجروح شدی و تک پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند. روحیه و اشتیاقش برای رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت. آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود و در نهایت با لشکر 16 قدس گیلان اعزام شد و بدون خبر من راهی شد.

چرا به شما خبر ندادند؟

من و عارف هر دو عاطفی و به‌هم وابسته بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را شمال انتخاب کرد و می‌خواست این فاصله عاطفی را کم کند. چند روز قبل از رفتنش پدرش برای چکاپ قلب به تهران رفت و آنجا دکتر می‌گوید باید سریع بستری و عمل شوی و در قلبت باتری بگذاریم. همسرم و دخترم با هم رفته بودند و چون بحث عمل پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیش‌شان برو. عارف هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ می‌زنند که اعزامت آمده. پدرش می‌گوید من حالم خوب است و اگر می‌خواهی بروی من مانعت نمی‌شوم. خواهرش خیلی به عارف وابسته بود و آنجا با هم صحبت‌هایشان را می‌کنند، گردش می‌روند. خواهرش را بعد چند روز فرستاد و خودش پیش پدرش ماند. پدرش گفت حالم خوب است و نگران حال من نباش. عارف بدون اطلاع دادن به من می‌رود و من مرتب تماس می‌گرفتم و می‌دیدم موبایلش خاموش است. به پدرش می‌گفتم چرا موبایل عارف خاموش است که پدرش می‌گفت امتحان داشت و رفت. من خیلی تعجب کردم که عارف چطور برای امتحان پدرش را در بیمارستان بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت می‌کرد. نمی‌دانستم چه خبر است.

به همسرم می‌گفتم چه امتحانی بود که آن‌قدر مهم بود و شما را تنها گذاشت و رفت. گفت امتحانش خیلی مهم بود و ممکن است طول بکشد. پدرش به آبادان برگشت و من نمی‌دانستم از دست عارف ناراحت باشم یا نه. بعد از چند روز که دوباره پرسیدم عارف کجاست، گفت که دوره رفته است و تلفنش باید خاموش باشد. یک روز صبح زود که بلند شدیم نماز بخوانیم فکرم خیلی مشغول شد. به پدر عارف گفتم از تو چیزی می‌پرسم، تو را خدا راستش را بگو. گفتم عارف کجاست و با اصرار من گفت به سوریه رفته است. گفتم یا حضرت زینب(س) و شنیدن این جواب برایم سخت بود. سکوت سهمگینی آن روزها جانم را گرفته بود. از روزی که عارف را ندیدم حس عجیبی داشتم. تمام اینها تمام شد و چند روز بعد برای مهمانی به دزفول رفتیم. بعد از صرف شام گوشی‌ام را باز کردم و در فضای مجازی خبر شهادت عارف را خواندم.

آن لحظه چه حالی به شما دست داد؟

هم باورم می‌شد و هم باورم نمی‌شد. سرم سنگین شد. لطف خدا و حضرت زینب(س) از همان جا شامل حالم شد. همان لحظه که خبر را دیدم چشمانم سیاهی رفت و فقط حضرت زینب(س) را صدا می‌زدم. همه می‌گفتند برای عارف اتفاقی افتاده و من فقط بی‌بی را صدا می‌زدم.

اگر می‌دانستید آقاعارف یک روز شهید می‌شود اجازه می‌دادید به سوریه برود؟

اگر می‌دانستم یک روز این اتفاق برای دردانه‌ام می‌افتد هیچ‌وقت مانعش نمی‌شدم ولی هرطور شده قبل از رفتن می‌دیدمش. نبودن و ندیدن عارف خیلی برایم سخت است. آن هم عارفی که این همه مهربان بود.

آنچه باعث آرامش شماست و سختی نبودن و ندیدن آقاعارف را برایتان کم می‌کند و بهتان قوت قلب می‌دهد چه چیزی است؟

چند مورد هست که وقتی کنار هم می‌گذارم به من قوت قلب می‌دهد. آقاعارف شهید شده و این خیلی مهم است. وقتی که یاد مصایب حضرت زینب(س) می‌افتم و می‌خواهم از خانم زهرا و خانم زینب(س) الگوپذیری داشته باشم تحمل این درد و سختی خیلی برایم ارزش پیدا می‌کند. دیگر اینکه وقتی می‌بینم خیلی از جوان‌ها ادامه‌دهنده راه آقاعارف هستند و می‌بینم که به شهدا عشق و ارادت دارند خرسندم می‌شوم. خیلی از نوجوانان و جوانانی که خیلی با شهادت آشنایی نداشتند به خاطر حبی که به آقاعارف داشتند خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند و مؤثر بود. برایم ارزشمند است که در مجالس و یادواره‌های شهدا با شوق و ذوق شرکت می‌کنند. ما چهلم آقاعارف را در دزفول گرفتیم و مردم محبت زیادی داشتند.

مردم استقبال زیادی نشان دادند ولی متأسفانه مسئولان بسیار کم‌لطفی کردند. پسر دردانه و حاصل زندگی و تنها دارایی‌ام را برای کشورم فرستادم، ولی مسئولی را ندیدم در مراسمش شرکت کند و من آنجا خیلی ناراحت شدم. دانشجویانی از اروپا و امریکا به خانه‌مان آمدند و تبریک و تسلیت گفتند و غم ما را سبک‌تر کردند ولی خیلی از مسئولان بی‌تفاوت از کنار این موضوع گذشتند. آنها نه تنها بی‌تفاوت از کنار آقاعارف بلکه بی‌تفاوت از کنار جوانان‌مان رد می‌شوند و قدرشان را نمی‌دانند.

منبع: روزنامه جوان



وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 223 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1397 ساعت: 10:30