گفتگو با مادر شهید محمد حسین میردوستی ۵

ساخت وبلاگ

چگونه متوجه شدید که محمدحسین به شهادت رسیده است؟

صبح تاسوعا محمدحسین به شهادت رسید. دخترم صبح عاشورا از خواب بلند شد و گفت مامان خواب دیدم، محمدحسین شهید شده،گفتم نه مامان عمرش دراز است. گفت مامان خواب دیدم شهید شده! ظهر عاشورا نشسته بودم دیدم اقوام دارند مدام با من تماس می‌گیرند، آنها از طریق تلگرام متوجه شده بودند که محمدحسین شهید شده است، همه فهمیده بودند غیر از من. به همسرم گفتم آقای میردوستی چرا همه دارند به ما زنگ می‌زنند، گفت همیشه زنگ می‌زنند، گفتم نه طبیعی نیست غیرطبیعی است، بعد از مدتی خودش هم گفت غیرطبیعی‌است چرا همه دارند زنگ می‌زنند، بعد پدر محمدحسین به پسر بزرگ خواهرم که همکار پسرم است، زنگ زد و گفت علیرضا از محمدحسین چه خبر؟ گفت عمو محمدحسین شهید شده است.  بعد از 9 روز پیکر محمدحسین را آوردند، محمد حسین  یکم آبان پارسال شهید شد و هشتم آبان پیکر او را آوردند و به خاک سپردیم. در اصل محمدحسین دوبار شهید شد وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود و انگشتری که در دستش بود و وصیت کرده بود و گفته بود این انگشتر را به پسرم بدهید، دوستش گفت وقتی رفتیم سراغ پیکرش که پیکرش را بیاوریم به یاد وصیتش افتادم و سراغ انگشترش یادم آمد اما دیدم دستی نیست که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته بود.

وقتی محمد یاسا اذیت می‌کند سریع برای عکس بابا بوس می‌فرستد که مبادا پدرش او را دعوا کند

محمد یاسا بهانه پدر را نمی‌گیرد؟

پسرش یک سالش بود که پدرش شهید شد و تازه می توانست بایستاد. وقتی می‌ایستاد محمدحسین خیلی ذوق می‌کرد و داد می‌زد «مامان! مامان! ببین محمدیاسا می‌ایستد»، من هم سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم این بچه چقدر خودش را برای من لوس می کند، می گفت «مامان نمی دانی چقدر عزیز است! قربانش بروم»، گفتم خودت هم همین قدر عزیز هستی فکر این را نمی‌کنی؟ گفت «خب حالا» یعنی خجالت می‌کشید. بعد که محمدحسین شهید شد محمدیاسا کم‌کم راه افتاد و بعد بابا بابا می‌گفت. وقتی شیطنت می کرد, می‌گفتیم محمدیاسا به بابا می‌گویم، یکدفعه می‌چرخید, دیوار را نگاه می کرد وبرای عکس بابایش بوس می‌فرستاد مانند بچه ای که وقتی او را دعوا می کنند می‌خواهد خودش را برای پدرش لوس کند، سریع بوس می فرستد که یعنی بابا من را دعوا نکن!

در این مدت که محمد حسین به شهادت رسیده, دوری و دل‌تنگی اش را چطور تحمل می‌کنید؟

خیلی سخت است و داغ خیلی سنگینی است، من برادرم شهید شد، پدر و مادرم را از دست دادم اما پدر و مادر از دست دادن یک میراث است ولی داغ فرزند خیلی سنگین است شاید درکش برای بسیاری ممکن نباشد، سه فرزند دیگرم در کنارم هستند اما بهترین لحظه‌های زندگی‌ام، تمام لحظه‌ها وقتی راه می‌روم، غذا می‌خورم محمدحسین همیشه کنار من است، ناراحت هستم و دلتنگ او هستم و او را احساس می‌کنم اما همین که فکر می‌کنم در چه راهی رفته است و آرزوی خودش شهادت بوده و راهش را انتخاب کرده است و به من دلگرمی می‌دهد. دلتنگی هم دارد همانطور که امام حسین(ع) برای علی‌اکبرش گریه می‌کرد و می دانست کجا می‌رود و همه چیز را می‌دانست. ما ذره‌ای کوچکی هستیم که این هدیه ناقابلی را در راه خدا و دفاع از حریم اهل بیت دادیم.

در این یکسال به خواب شما نیامده است؟

یکبار به خوابم آمد، یک شب نمازم تمام شد, یکدفعه چشمم به عکسش افتاد که بغلم بود و دیدم محمد حسین نگاهم می‌کند و لبخند می‌زند.به خاطر دلتنگی‌که داشتم , با او دعوا کردم و خیلی جدی به او گفتم به چه نگاه می‌کنی نگاه دارد؟اصلا فکر می‌کنی من چقدر دلتنگ تو هستم؟ به خواب همه می‌روی الی من!» خدا شاهد است همان شب به خوابم آمد. رفتم یک مکانی یک خانمی محجبه به همراه آقایی قد بلند که پشتش به من بود در آنجا بود و من صورتش را ندیدم اما صورتش نورانی بود. محمدحسین هم آنجا ایستاده بود. تا او را دیدم 3 عدد نان به من داد، در خواب فهمیدم که شهید شده، او را بغل کردم و فشردم  در خواب حسش کردم. گفتم محمدحسین دایی‌ات را دیدی؟ عمویت را دیدی؟ مادرم را دیدی؟ و او فقط نگاهم می‌کرد، یکدفعه حالتم در خواب تغییر کرد و گفتم محمدحسین جایت خوب است؟ به من لبخند زد از بس گریه کرده بودم از خواب بیدارم کردند.

در آخر اگر مطلب یا توصیه‌ای دارید بفرمایید.

به جوانان می‌خواهم بگویم این شهدا از ابتدا با این نام و نشان به دنیا نیامدند و مانند ما همه مردم عادی بودند اما با روش خوبی زندگی کردند و برای خودشان یک چارچوب درست کردند و در این چارچوب از حدشان بیرون نرفتند و واقعا حد و مرز را در زندگی رعایت می‌کنند. وقتی به وصیت‌نامه همه شهدا دقت کنید، حجاب,نماز اول وقت و راه ولایت را توصیه کرده‌اند و دقیقاً خودشان هم عمل کردند تا به این نقطه رسیدند، شهدا به آن نقطه اوج رسیدند که شهید شدند. پس هر انسانی می‌تواند خوب باشد و چه بهتر که جوانان ما بخصوص جوانان ما  از بیگانگان الگوبرداری نکنند بگذارند و زندگی شهیدان را الگو قرار دهند و کاری کنند که دمردم کشورهای دیگر از ما الگوبرداری کنند.

منبع: تسنیم

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : گفتگو با مادر احسان علیخانی,گفتگو با مادران باردار,گفتگو با مادر شهید,گفتگو با مادر شهید مدافع حرم,گفتگو با مادر شهلا جاهد,گفتگو با مادر پژمان جمشیدی,گفتگو با مادربزرگ و بابابزرگ,گفتگو با مادربزرگ,گفتگو با مادر پاشایی,گفتگو با مادر عمو پورنگ, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 237 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 17:39