دلنوشته یک رفیق برای رفیق شهیدش

ساخت وبلاگ


آسمان گرفته بود و سوز سردی می وزید،ابرها دست وپایشان را گم کرده بودند و به این طرف و آن طرف 

می دویدند نمی دانم در آسمان چه خبر بود و دنبال چه می گشتند ، ابرها گاهی همدیگر را در آغوش می گرفتنتد و نعره می زدند و می باریدند.زمین خیس بود و هوای شهرک پر از دود ماشین،من دیگر نفس نداشتم که آن همه سربالایی را تا مسجد بروم ،هر چه نزدیک تر میشدم بوی دود اسپند مرا مثل اسپند روی آتش بی تاب تر 

می کرد،یاد روضه های بی ریای خانه ی دانشجویمان می افتادم همیشه این خودش بود که نفر اول اسپند دود 

می کرد. سربالایی،دود و داغ سرفه هایم را ممتد کرد.غم،اشک و آه سرفه های ممتدم را هق هق.راستی چه عابران با ادبی آن روز در شهرک قدم می زدند همه سر به زیر،همه دست بر سینه همه با خضوع همه آهسته به درب مسجد نزدیک می شدند،هوا آنقدرهای سرد نبود ولی نمی دانم چرا شانه ام و پاهایم آنقدر می لرزید.

صدای سلام زیارت عاشورا می آمد می گفت محمدحسین سلام ما را هم به ارباب برسان.همه جای عاشورا خواندن مشغول ندبه بودند، همیشه محمد حسین عاشورا خوانی اینجور را دوست تر داشت که هم نوایش فقط ندبه کنی که هم نوایش فقط آه بکشی،که هم نوایش فقط بگویی حسین،نمی دانم پای چند نفر را اصلا نمی دانم چه طور خودم را روی تابوت محمد حسین انداختم،گفتم بلند شو همه دارند نگاهمان می کنند، اما انگار مثل روزهایی که تا سحر مشغول کار بود خواب سنگینش گرفته بود،گفتم محمد حسین پاشو کلاست دارد دیر می شود،اما انگار محمد حسین را دیگر توپ تکان نمی داد، حاج حسین سلام عاشورا را که خواند لا لایی خواند می گفت: محمد حسین بلند شو امیرحسینت را خواب کن، چند وقت است بیتاب لالایی های توست و من مثل کودک های مادر مرده زار می زدم، فریاد می زدم محمد حسین،جواب آخرین پیامم را ندادی محمد حسین،روز عید غدیر پیام دادم که این رسم برادری نیست مرا تنها ... ولی خواند و جوایش را نداد، حاج حسین شروع کرد خواندن :سفر کرببلا حاصلش رنج و بلاست ... عجیب بود ، شعری که محمد حسین عاشقش بود و بارهای بار در خانه ، در معراج در فکه خوانده و ما میاندارش بودیم و سینه می زدیم ، اما اینبارخودش میاندار بود فکر کنم این اولین باری بود که راضی راضی بود و آرام آن وسط هیچ چیز نمی گفت و به سینه زنی هیچ کس و به خواندن به هیچکس گیر نمی داد.مهدی،حامد،سید هادی و...همه بودند انگار که باز می خواست در آبانماه علم ستاد عالی شهید همت را دوباره علم کند، انگار هیات علمدار را دعوت کرده مسجد نزدیک خانه شان برای سینه زنی ،اصلا آن روز شبیه همه چیز بود الی روز خداحافظی محمد حسین

شهیدمحمدحسین محمدخانی شهادتت مبارک

بمناسبت سالگرد شهادت 

ارسالی دوست شهید

بیسیم چی

@bisimchi1

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : دلنوشته یک رفیق,دلنوشته های یک رفیق,دلنوشته یه رفیق, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 258 تاريخ : شنبه 15 آبان 1395 ساعت: 18:30