خوش به حالتون...چه رفاقتی

ساخت وبلاگ


بِــــسْمِــ. رَبِّ شُـهَــداٰ و الصِّـدّیقین...

شهید مجتبی واعظی

فرزند:علی حسن

متولد:1372

شهادت:1392

محل مفقودی:حومه دمشق(زمانیه)

 به نقل از خواهـر شهید 

مجتبی ازبچگی عاشق هیئت ،مسجد،دسته،روضه بود و همیشه حضوری فعال داشت

«مجتبی» آخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود، که من باید برم سوریه

اون اوایل بود که خیلی ها خبر نداشتن و نمیرفتن ما هم زیاد اطلاعی نداشتیم

خلاصه «مجتبی »هر روز میومد و التماس میکرد تا پدر و مادرم راضی بشن بذاره بره ولی مادرم چون خیلی وابسته داداشم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد....

چندبار همینطور گفت وگفت و خانواده اجازه نداد تا اینکه محرم و صفر اومد و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی وقتاهم نوحه میخوند.

شبا که میومد خونه با مادرم حرف میزد و میگفت:مادرجان من باید برم حرم حضرت زینب(س)من باید برم دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت

مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم قم همه رفتیم،جز پدرم.

در این مدت که ما نبودیم کار «مجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد یه هفته موفق شد و زنگ زد ب مادرم.

مادرمم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه رو انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یه جای دور میفرستاد.

ولی ته دلش ارام بود چون «مجتبی» روبه خداوحضرت زینب س سپرده بود

«مجتبی» روز جمعه بود که میرفت سمت تهران و تمام دوستاش بیان رفته بودن برای خداحافظی و من خیلی ناراحت بودم چون حتی موقع رفتن داداشمو ندیده بودم

بهم زنگ زد و گفت: آبجی جان حلالم کن گفتم:داداش برو و زود برگرد مواظب خودتم باش،ولی« مجتبی» گفت: این راهی که من میرم برگشتنش باخداست؛«مجتبی»آرزوش شهادت بود

بعد از شهادت«مجتبی» دوستاش و همرزمانش میگفتن: که« مجتبی »یکی از بچه های فعال ما بود که در هر معرکه جنگ شرکت میکرد و میگفت: تنها آرزوش شهادت هستش.

« مجتبی »و « رضا اسماعیلی » با هم به دست دشمن افتادن و به شهادت رسیدن.

البته میگفتن که «مجتبی» رفته بوده جلو و «رضا »هم به دنبالش رفته تا برش گردونه و بگه جلوتر نره چون منطقه دست دشمن بوده.

ولی «مجتبی »روی موتور بوده و نشنیده بود جلوتر که رفته؛ تکفیری ها با میل گردی میزنن تو سر «مجتبی» و از روی موتور میفته.

«رضا »هم که بعد «مجتبی» اسیر شده جلوی «مجتبی»شکنجه اش میکردن و در نهایت سرشو بریدن تا« مجتبی »هرچی میدونه رو لو بده.

طبق گفته همرزمانشون تکفیریها، خیلی اذیتشون کردن و در آخر به شهادت رساندن،ان شالله با حضرت زهرا(س) محشور بشن.

از همه ی کسانی که این مطلب رو میخونن خواهش میکنم دعا کنید تا پیکر برادر عزیزم  پیدا بشه.

پ.ن:

احساس میکنم از قبل این دوتا شهید به هم یه گره ای خوردن...

از همون لحظه ای که میخواستن برن تا لحظه ی شهادتشون...

خیلی باهم رفیق بودن،اونقدر که رضا میره برای نجاتش...

خیلی سخت بوده برای مجتبی که رفیقشو جلوش سر ببرن...

اون لحظه چه حسی داشت مجتبی

خوش به حالتون...چه رفاقتی

شادی روح شهدا مخصوصا شهدای کربلا و دفاع مقدس و مدافع حرم صلوات

اَللهُمَّـ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْـ بِحَقْ زِیْنَبْــ کُبْــــــریٰ (س)

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 240 تاريخ : پنجشنبه 16 دی 1395 ساعت: 10:55