گفتگو با مادر شهید سعید علیزاده ۲

ساخت وبلاگ


همراه با کمیل...

پرونده ای برای مدافع حرم شهید سعید علیزاده

دلم دیگر طاقت نیاورد.

گفتم:باشه مادر،راضی ام به رضای خدا.

چهره اش آرام شد.دست هایم را بوسید و بعد پاهایم را.

گفتم: سعید نکن!صورتش را بوسیدم.

گفت: مامان،ازت ممنونم.مامان،دستت درد نکنه.

مامان،نوکرتم.

هی می گفتم"بسه" ، باز تشکر می کرد.

گفت:مامان،می خواستم یواشکی برم و چیزی

 به ات نگم، اما دلم نیومد.ممنون که اجازه دادی.

به صورتش زل زدم.ریش هایش حسابی بلند شده بودند.

سعیدم داشت دوباره می خندید.

به زور از جایم بلند شدم.رفتم یک ساک بزرگ آوردم و وسایلی که گفت چیدم تویش.

صورتم آرام بود،اما در دلم عجب غوغایی! 

تا فردایش که سعید راهی شود،هرجا تنها 

می شدم ریزریز اشک می ریختم.

هی به دلم دلداری می دادم و می گفتم می رود و بر می گردد،بعد هم برایش زن می گیرم.

16 آذر رفت.هر سه چهار روز در میان با خانه تماس می گرفت.صدایش را که

 می شنیدم بال در می آوردم.تا چند ساعتی خوب بودم،باز نگرانی می آمد سراغم تا تماس بعدی.

قرارمان 45 روز بود ولی سرِ قرار بر نگشت.

گفت: مامان،کارم طول کشیده.باید بیش تر بمونم.

بعداً فهمیدم منتظر شروع عملیات بوده و به خواست خودش آن جا مانده.

شد روز 11 بهمن.نزدیک دو ماه بود که رفته بود.

آخر شب زنگ زد و گفت تا یکی دو روز دیگر می آید.

گفتم : باش مادر،منتظرت هستم.زود تلفن را قطع کرد.

خانه را برای آمدنش آماده کردم.حتی گوسفند سفارش دادم.دو سه روزی گذشت.شد 14 بهمن.

(ماهنامه فکه-شماره 165-بهمن 95)

اللهم صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

شهیدسعید علیزاده

✌️"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://t.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافع حرم قم


وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 12:23