شهید اخترمحمد شرفی

ساخت وبلاگ

شهید اخترمحمد شرفی

دفعه اولی بودکه به سوریه اعزام میشدیم

زمانی که آموزشی تمام شد ورفتیم ورسیدیم پادگان امام حسین (دمشق)

اخترمحمد گفت:

من بدون اجازه اومدم باید به مادرم زنگ بزنم تا نگرانم نشود...

فردای اون روز رفتیم حرم بی بی زینب(س) برای زیارت

محمد اختر از زینبیه سوغاتی خرید برای مادرش؛

گفتیم:

الان میخری؟

خب وقتی داشتیم برمیگشتیم بخر و ببر الان خراب میشه تو ساکت 

گفت:

نه میخرم تا بهش بگم بیادشم و دوسش دارم...

با چند تا از بچه ها خندیدیم و گفتیم:

نه اختر جان تو شهید میشی

گفت:

نه بابا من تا داعشی هارو نکشم که نمیمیرم...

همه دوباره خندیدیم و گفتیم:

نه تو شهید میشی...

دو روز بعد از دمشق رفتیم خانات، چند روز بعدش از اونجا رفتیم قراصی که خط مقدم بود.

چند روزی بود که خط آروم بود ولی یهو خمپاره شروع شد و بعد چند ساعت هجوم دشمن هم شروع شد

تو سنگر با اختر بودم و فرمانده دسته ما شهید سید خداداد موسوی بود

صدا زد فلانی حواست به اختر باشه گفتم:

چشم. من تیربارچی بودم و اختر کمکم بود؛بعد یک ساعت فرمانده دستور عقب نشینی داد چون داشتیم محاصره میشدیم

به اختر گفتم:

کلاش من رو  با جعبه تیر بار بردار و بدو پشت من بیا

خودمم تیربارم رو برداشتم و داشتم عقب نشینی میکردم که فرمانده صدا زد بدو تک تیرانداز داره میزنه...

من خودمو رسوندم به بچه ها ولی هیچ خبری از اختر نشد...

چند نفر گفتند:

اسیر شده... 

چند نفر گفتند:

شهید شده...

ولی تا پایان دوره هیچ خبری نشد اخترمحمد رو  مفقودی اعلام کردند.

گذشت تا وقتی که عکسشو تو صفحه اینستاگرامی سپاه فاطمیون دیدم و متوجه شدم شهید شده...

نه اون سوغاتی ها به دست مادر رسید؛نه دیگه تونست با مادر حرف بزنه

ولی اختر جان ،برادرم پاشو ببین که حلب  آزاد شده و همه اون داعشی ها و تکفیری ها شکست خوردند...

https://t.me/joinchat/AAAAAD8L2XGKV5MI7v8YUQ

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 272 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 17:02