شهید حفیظ الله خدادادی

ساخت وبلاگ

تازه به عنوان نیروی پیاده به گروهان شهید جمعه خان تزریق شدیم، شهید خدادادی سر دسته بود.

پسری جوان و شجاع ...

در مدت ده روزی که کنار این شهید گرامی بودم شبها در خط تثبیت حدادین به عنوان سردسته از بچه ها سرکشی میکرد و با بقیه سردسته ها به شناسایی میرفت....

تا دو روز مونده به عملیات حندرات ۱...

شهید خدادادی، بچه های که زیر مجموعه اش  رو جمع کرده بود.

من تو دسته شهید خدادادی نبودم، تازه وارد بودم و از دور نظاره گر کارهای شهید بودم.

به بچه ها میگفت: اسلحه شان را تمیز و امتحان کنند و بعد به بچه ها گفت چون شب پیاده به سمت منطقه مورد نظر میریم، سرو صدا نکنند ، چیزهای براق ؛ مثل فندک، چراغ قوه ، انگشتر و چیزهایی که باعث جلب توجه دشمن بشه همراه نداشته باشند.

شهید خدادادی روز رفتن به سمت حندرات دسته خودشو جمع وجور کرد و مقداری راه رو با ماشین به مقر حزب الله رفتیم...

البته ناگفته نماند که ما هم جزء دسته دیگر، با شهید خدادادی همراه بودیم.

در مقر بچه های حزب الله دوباره لوازمی اعم از مهمات و اذوقه راه که کم داشتیم گرفتیم وشب ساعت ۹شب به سمت ماشینهایی که از قبل مهیا شده بود حرکت کردیم، بعد به نقطه ای رسیدیم که باید بقیه راه را پیاده میرفتیم....

شب عید قربان بود تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۰

صبح ۱۳۹۳/۷/۱۱بعد از هفت یا هشت ساعت پیاده روی ، ساعت ۶ صبح به منطقه مورد نظر رسیدیم.

ما سه تا گروهان بودیم، تقسیم شدیم.

و دسته شهید خدادادی هم جزء گروهان ما بود .

هجوم منطقه مربوط به گروهان ما بود که مجموعا به ۸۰ نفر نمی رسیدیم...

با نام خدا همون اول وقت کارو شروع کردیم...

دشمن بی خبر بود ...

تا ساعت ۸ صبح شهرک و گرفتیم.

در این میان شهید خدادادی هم خوب کار میکرد...

یادمه یکی از مقرهای دشمن ،که مرکز اتصالاتش بود، یعنی مخابرات دشمن، شهید خدادادی آنجا را گرفته بودند

تا ۸ صبح شهرک پاکسازی شد، بچه ها در بعضی از خانه ها سنگر تثبیت زدند...

ساعتی طول نکشید که محاصره شدیم

 یعنی دورتا دور دشمن ...

از ۹ صبح درگیری به شدت اوج گرفت شهید خدادادی هم با دسته اش جلو رفته بود اخرین خانه ها...

روبروی دشمن در مقابل شون توی باغات زیتون...

تا ساعت تقریبا بین ۱۲ ظهرتا ۱...

دیگه بچه ها بریده بودند ... بعد از پیاده روی شب، بدون استراحت هجوم کردند خستگی، تشنگی، دوره شدن بچه ها و نداشتن مهمات اضافی، نرسیدن کمکی، شهید شدن بهترین دوستانشون جلو چشمشون که تا دیروز در یک مقر سر یک سفره با هم بودند....

براشون دردناک بود...

به هر حال...

با مواجه شدن این همه کم وکسری بچه ها مجبور به عقب نشینی شدند.

شهید خدادادی رو هم دیدم که با تعدادی از بچه ها با یک ماشین به سمت عقبه میرفت ولی چون بچه ها با منطقه آشنایی نداشتند اشتباهی سمت دشمن رفته بودند...

وقتی شهید خدادادی به نزدیکی دشمن رسیده بودند متوجه شده بود راه رو اشتباه اومده، کار از کار گذشته بود تا به خود جنبیدن که ماشینو دور بدند زیر اتیش دشمن زمین گیر شدند بین اون بچه ها حفیظ همون جا شهید میشه و شهید سیداسماعیل هم...

تعدادی از بچه ها زخمی، که  جیش سوری با اونها سر میخورند و نجاتشان دادند...

ولی پیکر حفیظ همون جا، جا موند که بعد ۷ یا ۸ روز بعد میارن ...

روحش شاد ویادش گرامی.

راوے: ابـوماهـان

گروه فرهنگے سـرداران بے مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ








وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 240 تاريخ : جمعه 18 فروردين 1396 ساعت: 5:56