دعا کردیم با تو محشور شویم۲

ساخت وبلاگ
خود شما هم در جبهه حضور داشتید؟
من از ابتدای جنگ تحمیلی به جبهه رفتم. از همان ابتدا همراه با شهید چمران در جنگ‌های نامنظم شرکت داشتم. البته من نظامی بودم و تخصصم تعمیر هواپیماهای شکاری بود اما با شروع جنگ داوطلبانه از طریق گروه ضربت پایگاه شکاری، گروهی را تشکیل دادیم و در عملیات‌ها شرکت کردیم. آخرین عملیاتی که شرکت کردیم، عملیات مرصاد بود. عملیات لشکر اسلام در مقابل نفاق که با کمک صدام و بعث عراق تجهیز شده و در اسلام‌آباد جنایات زیادی انجام دادند و در نهایت با دلاوری رزمندگان اسلام در چهار زبر زمینگیر شدند. من در مدت حضورم در جبهه‌های نبرد شیمیایی شدم. در مرحله‌ای از عملیات مجبور شدم ماسک خود را به صورت یک بسیجی بزنم و ایشان را تا مسیری روی دوش خود حمل کنم. هر از گاهی که این یاد‌گاری‌های مانده در جانم خودنمایی می‌کند یاد آن روز پرخاطره برایم زنده می‌شود اما هیچ‌گاه به دنبال مدرک جانبازی نرفتم. در دفاع مقدس یکی از برادرهایم نیز به شهادت رسید. 
رابطه حسین با عموی شهیدش چطور بود؟ پای خاطرات دوران جنگ شما هم می‌نشست؟
من و حسین قبل از اینکه پدر و پسر باشیم رفیق بودیم. خیلی وقت‌ها با شوخی و کشتی گرفتن از خجالت هم در می‌آمدیم. حسین گذشته من را خوب می‌شناخت. ما شش برادر بودیم. هر شش برادر هم در دوران دفاع مقدس در جبهه‌های نبرد حضور داشتیم. از میان برادر‌هایم حاج محمدحسین به شهادت رسید. من رفاقت زیادی با حاج محمدحسین داشتم، الفتی عجیب بین ما بود. تا مدت‌ها بعد از شهادت ایشان ناامید بودم به طوری که فکر می‌کردم دیگر به زندگی عادی‌ام بازنخواهم گشت. کمی بعد از شهادت برادرم حسین به دنیا آمد. با آمدن حسین گویی جای خالی برادر شهیدم پر شد. از همین رو علاقه زیادی به حسین پیدا کردم و رفیق هم شدیم. بعد‌ها که حسین بزرگ شد برایش از عموی شهیدش تعریف کردم، از سجایای اخلاقی ایشان بسیار گفتم. ایشان عمویش را به خوبی می‌شناخت. یک روز به من گفت که می‌خواهم مثل داداش شهیدت باشم و جای خالی او را برایت پر کنم. این ایام گذشت تا یک سال پیش، از من پرسید بابا من مثل داداشت شده‌ام؟من هم به شوخی گفتم نه، هنوز خیلی مانده است. اما حسین در نهایت مثل داداش شهیدم شد همانطور که قولش را داده بود. 
یادی کنیم از برادر شهیدتان محمد حسین معز غلامی. 
برادرم متولد 1337بود. در زمان خودش یک عنصر فعال فرهنگی محسوب می‌شد. از فعالان دوران انقلاب بود و مورد تعقیب ساواک. سخنرانی‌ها و تدریس‌هایش همچنان در اذهان نوجوانان و جوانان آن دوران باقی مانده است. برادرم از نیرو‌های جهاد سازندگی بود. سال 1363در جاده سردشت –بانه در کمین منافقین گرفتار می‌شوند و همراه 11 نفر از مسافران مینی‌بوس به شهادت می‌رسند، باقی مسافران هم به اسارت گروهک‌های معارض کردستان در می‌آیند. برادرم 27سال داشت و متأهل بود. از ایشان دو فرزند یک سال و نیم به نام مهدی و شاهد که هشت ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد، به یادگار مانده است. 
پسر شهیدتان کی وارد سپاه شد؟
زمانی که حسین دوران پیش‌دانشگاهی را سپری می‌کرد بارها و بارها به ما گفت که می‌خواهد وارد سپاه شود و در این نهاد مقدس خدمت کند. از آنجایی که عمو‌ها و دایی ایشان سپاهی بودند مکرراً به حسین می‌گفتند که شما باید با تحصیلات بالا وارد سپاه شوید تا بتوانید خدمات بهتر و شایسته‌تری انجام دهید. بعد از اعلام نتایج کنکور، حسین در رشته تکنسینی اتاق عمل پذیرفته شد اما تمایلی به این رشته نداشت. می‌گفت اگر دکترای خودم را هم بگیرم باز هم به سپاه خواهم رفت. در نهایت در دانشگاه امام حسین(ع) پذیرفته شد. 
شهید چه زمانی راهی میدان نبرد در جبهه مقاومت اسلامی شد؟
حسین از همان ابتدای مباحث موجود در منطقه تمایل به حضور داشت اما با توجه به اینکه هنوز دوره‌های مورد نظر را سپری نکرده و آموزش‌های لازم را ندیده بود تا سال 1394 منتظر زمان موعود ماند. در نهایت18 آذر ماه سال 1394 برای اولین بار به منطقه اعزام شد. رفت و آمد‌های حسین به منطقه ادامه داشت تا اینکه درسومین اعزامش به شهادت رسید. 
بعد از اعزام به منطقه با هم تماس داشتید؟
 حسین همیشه در تلاش بود تا اوضاع منطقه را خیلی آرام برایمان جلوه دهد و به مادرش می‌گفت مادر جان حتی یک تیر هم از بغل گوشمان رد نمی‌شود. مادرش هم می‌گفت خب اگر اینطور است شما برای چه می‌روید می‌گفت: ما برای مباحث آموزشی می‌رویم. البته مادرش به این اوضاع عادت داشت. من 19روز بعد از ازدواج یعنی زمانی که ازدواج ما پا گرفته بود ایشان را تنها گذاشته و به جبهه رفتم. اگر بگوییم از مسیری که حسین انتخاب کرده بود دلواپس نبودیم، غلو کرده‌ایم. حسین عزیزکرده ما بود. بهترین موقعیت را برایش فراهم کرده بودیم. خوب یاد دارم برایش ماشین نو خریدیم. گفتم تو سوار شو من ماشین قبلی را سوار می‌شوم، گفت نه من ناراحت می‌شوم. وقتی مأموریت بود و با هم تماس داشتیم گفتم حسین جان منتظریم که بیایی. ماشین نو را گرفته‌ایم تا تو برگردی و سوار شوی. حسین اما نیامد... اینها اهل دنیا و تعلقاتش نیستند. از همه چیز این دنیا دل کنده و راهی می‌شوند، گویی این دنیا برایشان بازیچه‌ای بیش نیست. 
با خبر شهادتش چطور روبه رو شدید؟
وقتی مادرش از حسین بی‌خبر می‌ماند و ابراز نگرانی می‌کرد و می‌گفت چرا یک روز زود‌تر زنگ نمی‌زنی، حسین می‌گفت: خیالت تخت باشد مادر جان، یک ربع بعد از شهادت من، خبر آن را در تلگرام خواهی دید و عکس من را مشاهده خواهی کرد. تا زمانی که خبری نشده خیالت از حال و روز من راحت و آسوده باشد که من سالم هستم. دقیقاً پیش‌بینی حسین درست از کار در آمد. ما در همدان مهمان بودیم که خبر شهادت حسین در فضای مجازی پیچید و ما متوجه آسمانی شدنش شدیم. گویی حسین سه روز قبل از شهادتش از ناحیه دست مجروح می‌شود اما کار را ادامه می‌دهد. تیر دژخیم دشمن به چشم و پهلوی حسین اصابت می‌کند. حسین در4 فروردین 1396 تنها دو روز مانده به سالروز حیات دنیایی‌اش در حماه به شهادت رسید و حیات اخروی‌اش را آغاز کرد. 
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید. 
از مهم‌ترین شاخصه‌های ایشان عشق به آل الله بود؛ عشق به ابا عبدالله و عشق به خانم زینب (س)‌ و سه ساله امام حسین (ع). خط قرمز شهید ولایت فقیه بود. حسین می‌گفت در بیرون از کشور در عراق، سوریه و لبنان و جاهایی که ما رفتیم، دیدیم رهبری عزیز ما را با عنوان امام خامنه‌ای می‌شناسند و مورد خطاب قرار می‌دهند. 
لازم می‌دانم در اینجا به این مهم اشاره کنم که وقتی حسین حرف‌ها و حدیث‌های مردم را در مورد چرایی حضور و اینکه چرا باید به آنجا نیرو اعزام شود می‌شنید بسیار ناراحت می‌شد. از اینکه اینگونه فتنه‌ها در اذهان نیرو‌های جوان و پیر در جامعه اسلامی به وجود آمده دلخور بود. می‌گفت برخی فکرشان کوتاه است و تنها خودشان را می‌بینند و بین خود و کشور‌های اسلامی مرزبندی کرده‌اند. حسین معتقد بود اسلام یک دین جهانی است و مرزی ندارد و وقتی یک مسلمانی در یمن فریاد یا لل مسلمان سر می‌دهد، باید به فریادش رسید. 
وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 264 تاريخ : شنبه 23 ارديبهشت 1396 ساعت: 22:29