خاطره ای از شهیدسعید کمالی

ساخت وبلاگ

دوست شهید سعید کمالی کِفراتی :

سعید همیشه بر سر مزار شهدای گمنام می رفت و می گفت: 

هر چیزی در زندگی می خواهید از این سه شهید گمنام بخواه چون من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کارم را درست کردند و از این سه شهید خواستم که شهید شوم.

من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال  بارز ترین ویژگی‌اش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد.

هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه  چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد.

صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به محل برویم می دیدم پاهایش گِلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گِلی است؟»

 می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد.»

همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی که بچه های کوچک را سر می بریدند و می‌کشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش بود. یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شهید شده بود و بچه شیرخواره اش در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه می کرد چون خودش هم بچه شیرخواره داشت و چندین روز فکرش در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد و باعث شد که به سوریه برود تا به مظلومان سوریه کمک کند.در رفتار و برخورد بسیار مودب و فردی رُک بود اما هیچ وقت بی ادبی و بی احترامی در کلامش نبود.من 4 سال از سعید بزرگتر بودم و با اینکه درجه نظامی سعید از من بیشتر بود, هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی کرد و هیچ کس را با اسم کوچک صدا نمی کرد.

خود را محاسبه نفس می‌کرد، مثلا در بحث ارزشیابی فردی, نمره‌ای به سعید داده بودند و خودش در فرم ارزشیابی آن عدد را کم کرده بود.سعید استاد عقیدتی بود و مبلغی بابت تدریس به حسابش واریز می شد اما این پول را می گرفت و پس می داد و می گفت من دوست دارم برای رضای خدا کار کنم.سه شهید گمنام در ساری دفن شده بودند و سعید همیشه بر سر مزار شهدا می رفت و در ساخت یادمان کمک می‌کرد و می گفت «هر چی در زندگی می خواهی از این سه شهید گمنام بخواه» 

گفتم چرا؟ 

گفت :«من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کار را کردند و ازشون خواستم که شهید بشم و ان شاء الله که دعایم مستجاب می‌شود» که آن سه شهید برات شهادت سعید را دادند.

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 243 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 23:19