باز هم تو مرا غافلگیر کردی درست مانند همیشه.

ساخت وبلاگ

همه چیز را آماده کرده بودم از کیک و کادو تا تزیین خانه همه چیز درست همانطور بود که میخواستم دیشب که زنگ زدی گفتی امروز میای درست روز تولدت و میخواستم حسابی غافلگیرت کنم بر خلاف همیشه که تو مرا غافلگیری میکنی چشم انتظار به در و گوش به زنگ تلفن بودم دوماه بود که رفته بودی و چه شب ها و روزهایی که با اشک چشم گذراندم تا به امروز برسم روزی که میتوانم دوباره عطر پیراهنت را نفس بزنم آنقدر خوشحال بودم که گویی تازه متولد شده ام همه چی برایم تازگی داشت حتی خانه مان هم رنگ گرفته بود او هم میدانست قرار است بیایی زنگ در را زدند نفهمیدم چطور چادر سر کردم و دمپایی پوشیده نپوشیده خودم را به در حیاط رساندم میخواستم خودم در را به رویت باز کنم در که باز شد به جای تو چند نفر از دوستانت پشت در حاضر شدند لباسشان مانند لباس خودت بود تا دیدمشان قلب ریخت اما گفتم حتما امده اند تو را ببینند تعارفشان کردم داخل، خجالت زده بود از آن همه تزیین بچگانه در خانه عذرخواهی کردم گفتم:((ببخشید تولد علی هستش امروز گفتم وقتی میرسه براش جشن بگیرم.))حالت چهره شان بیشتر درهم فرو رفت یکی از دوستانت اشکی گوشه چشمش غلتید سریع با دستش پاکش کرد نفس کم اورده بودم رفتارشان عادی نبود میدانستم خبری دارند اما نمیخواستم باور کنم خواستم بروم شربت بیاورم اما اصرار کردند چیزی نمیخورند و الان میروند نشستم اما مگر حرف میزدند صبرم تمام شد: ((میشه بگید چی شده؟!))

یک نفرشان که از بقیه بزرگتر بود لب باز کرد:((ببخشید خانوم حسینی مزاحمتون شدیم راستش باید موضوعی به اطلاعتون برسونیم.))ساکت شد دیگر چیزی نگفت بغض کرده بود 

جان از تنم خارج میشد نمیدانستم کی قرار است این کابوس تمام شود نمیخواستم باور کنم مگر میشد باور کرد 

-:((ادامه بدین لطفا خواهش میکنم بگید چیشده..))

یک انگشتر مقابلم گذاشتند صبر کن صبر کن ببینم این که انگشتر توست پس چرا،  چرا خونی شده..

دیگر نفهمیدم چه کنم انگشترت را در دست گرفتم و شروع کردم حرف زدن: ((مگه قرار نبود بیای پس اینا چی میگن علی این قرار من وتو نبود ..))میگفتم و اشکهایم هم پایین میریخت میگفتم و فریاد میزدم  دوستانت رفتند نفهمیدم چه موقع رفتند ولی زمانی که اطرافم را دیدم رفته بودند 

همه رفته بودند من مانده بودم با یک دنیای بی تو در خانه ای که دیوارهایش دیگر بوی زندگی نمیداد گویی میخواستند فروبریزند ،تولدت را اینگونه گرفتم تولدی که قرار بود من تو را غافلگیر کنم اما باز هم تو مرا غافلگیر کردی درست مانند همیشه..

میــــــــم هادے

کانال شهدای مدافع حرم

@mostafa_sadrzadeh

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 235 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 18:42