گفتوگو با حاج حسن یکی از دوستان و همرزمان شهید
نویسنده: فاطمه دوست کامی
منبع: ماهنامه فکه۱۶۱
در آنجا حال و هوای خط و نیروهایش خیلی شبیه جبهههای خودمان بود. یکی از افرادی که آنجا با او مانوس شدم شهید حاجرضا فرزانه بود. شهید فرزانه را از قبل و از وقتی فرمانده لشکر۲۷ بود میشناختم. توی محور که بودیم، نیمههای شب از خواب بیدار میشد و با حال خاصی نماز شب میخواند. بعد وقتی اذان میشد، با صدای بلند اذان میگفت و بچهها را بیدار میکرد. قبل از این هم که بچهها بیدار شوند چون آب لولهکشی نداشتیم، خودش از آبانباری که توی محل استقرارمان بود برایمان آب میکشید تا بچهها راحت وضو بگیرند.
بعد از نماز، او و شهید فلاحپیشه و چند تا از همرزمان کلی میدویدند تا بدنهایشان آماده باشد. تازه آنوقت میآمدند و برای بچهها چای دم میکردند و سفره صبحانه را میانداختند. صبحانهمان که تمام میشد، شهید فرزانه سریع شروع میکرد به شستن ظرفها. هردفعه که میخواستیم ظرفها را از او بگیریم و خودمان این کار را انجام دهیم نمیگذاشت و به یک نحوی حوالهمان میداد به روز بعد. اخلاص توی هر کاری بین بچهها موج میزد. همین چیزها بود که باعث میشد وقتی برمیگشتیم، دلمان را جا بگذاریم. این حرفی بود که مادرم بهم میزد. میگفت: تو جسمت را آوردهای برای ما، دلت همانجا توی سوریه پیش رفقایت مانده. کمکم قرار شد برگردیم. با این وجود مدام دنبال راهی بودم که ماموریتم را تمدید کنم و به شصت روز برسانم، اما قبول نمیکردند و میگفتند: چون نیروی جایگزینت آمده، باید برگردی. توی حال و هوای ماندن و رفتن بودم که زمزمه عملیات به گوشم رسید.....
یکی از بچهها از یک محور دیگر گفت که آبگرمکن ما خراب شده و خیلی دود میکند. طوری که اصلا نمیتوانیم از آن استفاده کنیم. بلد هم نیستیم درستش کنیم. به تقی گفتم: تقی، بیا برویم ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم. میدانستم تقی میتواند آبگرمکنشان را درست کند. چون وقتی آمده بودند، ما یک خانهای را برای استقرار در محور بهشان داده بودیم که حمام نداشت و بچهها مجبور بودند برای حمام بیایند پیش ما. یکی دو روز که گذشت تقی رفت سراغ حمام یکی از خانههایی که در همسایگیشان بود و علیرغم این که آبگرمکنش سوراخ شده بود و مشکل داشت، آن را راه انداخت و قابل استفاده کرد. تقی بچه شوخی بود. روی یک تکه مقوا نوشته بود: «حمام تقی» بعد آن را از درِ حمام آویزان کرده بود. وقتی هم که میخواست برود خط، زیرش نوشته بود: «حمام تقی به دلیل رفتن او به محور، تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد.» البته شوخی کرده بود و حمام برای استفاده مشکل نداشت.
با تقی رفتیم پیش بچهها. من خیلی مراقبت میکردم که لباسهایم دودهای نشود، اما تقی پیراهنش را درآورد و با زیرپوش مشغول شد. وقتی کارش تمام شد، ریخت و قیافهاش شده بود عین حاجی فیروز. با اینکه آبگرمکن درست شده بود، اما چون غیر از پیراهنش لباس تمیز دیگری نداشت، نمیتوانست دوش بگیرد و خودش را از آن سر و وضع دربیاورد. بدون اینکه پیراهنش را بپوشد، همانطوری سوار ماشین شد و با هم برگشتیم. به قول حاجحسین که یکی از دوستانمان بود، همین اخلاص تقی بود که او را جهانی کرد....
وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 161 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 12:23