گفتگو با همسر شهید ابوالفضل راه چمنی ۲

ساخت وبلاگ


حماسه بانو: مراسم عروسی کی بود و چطور برگزار شد؟

همسر شهید: آقا ابوالفضل در مراسم خواستگاری گفتن اگه موافقی عروسی نگیریم. منم گفتم باشه...بعد در دوران عقد که چند تا عروسی رفتیم، از حرفم پشیمون شدم...خلاصه دیگه مراسم عروسی رو گرفتیم و خیلی هم خوب برگزار شد.

اصلا نگذاشتیم که شرایط گناه کردن ایجاد بشه. خبری از موسیقی نبود. یه تعداد  محدودی هم اعتراض کردن ولی بیشترشون کلی ازمون تشکر کردن. چون از صدای بلند و گوش خراش موسیقی در بقیه عروسی ها خیلی شاکی بودن و خوشحال بودن که عروسی ما این طوری نبوده. چون ما مداح آورده بودیم و مولودی خونی و جک گفتن بود ومراسم بسیار شادی بود. مداح هم از اول تا آخرش مدام به ابوالفضل میگفت شبیه شهدایی و  شهید زنده ای و .

ما فیلم بردار هم داشتیم ولی ابوالفضل همون شب فیلم رو ازش گرفت و نذاشت که برا میکس ببره. حتی اجازه نداد اون با دوربین خودش عکس بگیره. دوربین خودمون رو داد بهش و گفت با این بگیرید... 

ده روز بعد مراسم عروسی از سر کار اومد گفت اسمت رو نوشتم قم دوره بصیرت. بیا برو شرکت کن. گفتم چند روزه؟ گفت فکر کنم دو روز! منم خیلی برام سخت بود ولی بخاطر ایشون رفتم. اونجا فهمیدم چهار روز هست!! شبها میرفتم تو بالکن و گریه میکردم. زنگ زدم بهش گفتم چرا گفتی دو روز؟؟ اینا که میگن چهار روز هست! گفت من نمیدونستم بخدا...

حماسه بانو: از زندگی مشترک بگید. با اون سن کم، از پس کارها و آشپزی برمیومدید؟ اقا ابوالفضل ایراد هم میگرفتن؟

همسر شهید: خواهر شوهرم میگفت با اینکه سن ت کمه، اما خیلی زود غذا پختن رو یاد گرفتی و دستپختم هم خیلی خوب بود، ولی آقا ابوالفضل اصلا ایراد نمیگرفت. خیلی از مردها اینطوری نیستن، خانم هاشون میدونن چی بپزن، چی نپزن. آقا ابوالفضل اصلا اینطوری نبود نمیگفت این غذا چرا شوره، چرا بی نمکه... اصلا اینطوری نبودن. 

یکی دو سال پیش بهش گفتم خب یه چیزی بگو، همون موقع داشتم سیب زمینی سرخ میکردم. گفت خب سیب زمینی رو با زرد چوبه سرخ نکن من دوست ندارم!! این تنها ایرادش توی این4 سال زندگیمون بود. که تازه ایراد هم نبود. اظهار نظر بود. یعنی تو این 4 سال یک کلمه حرفی نزد که مبادا زحمت من بشه و یا کار اضافه ای برا من درست کنه ویا اینکه منو ناراحت کنه ...

در مورد کارهای خونه هم همین طور بود. اصلا این طور نبود که مثلا بگه چرا اینجا رو مرتب نکردی ویا چرا فلان کار رو نکردی. اصلا اهل این چیزا نبود ؛ مثلا غذا که میخوردیم،ظرفها رو جمع میکرد، میبرد برا شستن، میرفتم از دستش بگیرم، بهم میگفت:"برای چی نمیذاری بشورم؟ میخوام کفاره  گناهام باشه. حالا درسته تمییز نمیشورم. ولی بذار بشورم." یکی دو تا که میشست،میگفتم تو تمیز نمیشوری ،بیا اینور..الکی میگفتم که قبول کنه. چون قبول نمیکرد که ظرفها رو  رها کنه. توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد. منم بجاش براش ماشین میشستم. زیاد بلدم نبودم ولی اگه یه ذره به شیشه های ماشین دستمال می‌کشیدم و  آب روش می‌ریختم، خیلی آقا ابوالفضل خوشحال میشد و تشکر میکرد...

حماسه بانو: در معنویات به هم کمک هم میکردید؟

همسر شهید: بله. البته بیشتر ایشون به من کمک میکردن. مثلا چون خودش حافظ قران بود، خیلی اصرار داشت که منم به شروع به حفظ کنم. میگفت زندگیمون با نور قران منور میشه. خیلی هم تاکید میکرد که "بیا هر شب با هم یک یا دو صفحه قران بخونیم. من برای تو میخونم تو برای من بخون." 

خودش با اینکه مشغله ی کاری زیادی داشت ،باز هم برنامه ریزی میکرد و زمان بندی میکرد که  چه چیزی رو کی بخونه. تقسیم بندی میکرد. بعد تیک میزد. هروقت نمیتونست،حتما فرداش جبران میکرد. یعنی از وقتش نهایت استفاده رو میکرد. یه قران جیبی داشت، این قران رو هیچوقت از خودش جدا نمیکرد.

برا نمازهاش ، حتی نماز صبح به مسجد میرفت. نماز شبش رو تو خونه میخوند، بعد میرفت دنبال حاج اقا و باهم میرفتن نماز صبح، مسجد.

معمولا هر شب نماز مغرب میرفتند مسجد حضرت زینب''و مواقعی که شرایط بود حتما منو هم همراهش برای نماز مغرب میبرد''و همیشه هم قرار میذاشتیم جلو در مسجد که بعد از نماز با هم بریم خونه. دیگه تقریبا همه خانم های مسجد میدونستن که بعد از نماز جلو در ایستادم یعنی منتظر ایشون هستم. خانم ها'میومدن رد میشدن بهم می‌گفتند ایستادی با همسرت بری؟ منم می‌گفتم بله''

سخنرانی های آقای پناهیان رو با هم گوش میدادیم. من بعضی جاهاش رو متوجه نمیشدم. ابوالفضل برام توضیح میداد.

روضه های حاج منصور ارضی رو خیلی دوست داشت. خودش هم ، مداحی میکرد.

یه کتابخونه بزرگ داشت. خیلی اهل کتاب خوندن بود و منو هم تشویق میکرد.

حماسه بانو: ایشون ورزشکار هم بودن. در امر ورزش هم شما رو تشویق میکردن؟

همسر شهید: آقا ابوالفضل خیلی دوست داشت اون رشته هایی که خودش تجربه کرده بود، منم تجربه کنم مثل کوهنوردی. برام کفش مخصوص خریده بود، باهم دربند میرفتیم. خودش "راپل" کار میکرد. یه روز خونه پدرشوهرم بنایی بود. اقا ابوالفضل به من گفتن بیا بریم بالا پشت بوم. گفتم برا چی؟ گفت توبیا.. با هم رفتیم بالا. دیدم یه طناب از اون جا وصل کرده و به من یاد داد تا با طناب بیام پایین. اولین شب بعد از عقدمون کتابای سنگ نوردی رو به من نشون داد که من با تعجب گفتم خدایا اینا چی اند؟ بعد البته وقتی دید شرایط این جور رشته ها برا خانما مناسب نیست، کوتاه اومد..

حماسه بانو: چه رشته های ورزشی خودشون فعالیت داشتن و به کدومش شما رو تشویق میکردن؟

همسر شهید: خودش، غریق نجات، شنا، راپل، صخره نوردی، چتر بازی، جودو...ولی از بین این ها، شنا رو خیلی به من توصیه میکرد. حتی تو خونه روی فرش به من مراحل شنا رو یاد داد که بعدا همه تعجب میکردن که من چجوری یاد گرفتم..

پیاده روی هم خیلی دوست داشت. وقتایی که بیکار بود میگفت بیا بریم پیاده روی ؛خیلی اهمیت میداد...

ادامه دارد

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

خواهران مدافع حرم

@molazemaneharam

http://8pic.ir/images/qh6db8hapdo8azrm97mu.jpg


وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : گفتگو با همسر,گفتگو با همسر شهید مدافع حرم,گفتگو با همسران شهدای مدافع حرم,گفتگو با همسر حبیب محبیان,گفتگو با همسر حبیب,گفتگو با همسران مدافع حرم,گفتگو با همسر شهید,گفتگو با همسر شهاب حسینی,گفتگو با همسر سابق مهدوی کیا,گفتگو با همسر علامه طباطبایی, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 279 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 19:51