، من ماندم بی لیاقتی و یک عمر افسوس...

ساخت وبلاگ

بـرگـی از خـاطرهۦ رزمنـده فاطمـی با

شــهید والـا مقــام

شهید حسین فیاض

یادش بخیر شهید حسین فیاض برادر کوچکترم بود و به همراه شهید مهدی نظری بچه شوخ و شرور گروه پنج نفره ما بود و به قول بچه ها شرور یک اسمش بود.

همانطور که گفتم من به همراه سید احمد حسینی، حسین فیاض و مهدی نظری از قم اعزام شدیم که سید اسحاق به ما ملحق شد، وقتی که سید احمد از پادگان برگشت نفر سوم یعنی حسین فیاض به من بیشتر نزدیکتر بود، حسین فیاض چون در ایران رشته رزمی، کار می کرد در آموزشی از هر آموزشی سر بلند بیرون می آمد، یادش بخیر بچه شوخ طبعی بود و خیلی دیوانه.

در میدان جنگ چون من بزرگتر بودم از من اجازه می گرفت و می گفت اولین نفر بذار من بروم، یاد آن روزها بخیر دیوانه حضرت فاطمه زهرا بود یک سربند یا زهرا بر سرش می بست یا زهرا گویان به سمت جلو حرکت می کرد.

بخداوندی خدا شعار نیست دیوانه خانم فاطمه الزهرا بود ... چند باری باهم شناسایی رفتیم و چند باری هجوم و به کمک خدا و ائمه و دوستان سربلند برگشتیم.

یادش بخیر علاقه شدیدی به خواندن زیارت عاشورا داشت و بیشتر وقت ها زیارت عاشورا می خواند. 

یاد آن روزبخیر که از قم می خواستیم اعزام شویم در هفتاد ودوتن رو به حرم حضرت معصومه کردیم ، من به همراه سید احمد و مهدی گریه می کردیم و می گفتیم یعنی ما به درجه شهادت می رسیم ناراحت بودیم که آیا لیاقت پیدا می کنیم یا نه... ولی شهید حسین فیاض می خندید و می گفت دلتان بسوزد حالا اول یا دوم یا آخر من ایمان دارم که مرا بی بی قبول کرده است و به آرزویم می رسم.

دو دوره در اطلاعات شناسایی بودیم تا شهید حسین فیاض و شهید مهدی نظری به پیاده نظام انتقال داده شدند و من ماندم با سید اسحاق در اطلاعات شناسایی تا روزی که در هجوم ملیحه از نیروی شناسایی کمک خواستند و من به همراه سید اسحاق و چند برادر دیگر به کمک نیروی پیاده نظام رفتیم به مقر شان که یادش بخیر شهید سید مصطفی موسوی هم باما بود.

بخدا روزآخر رو یادم نمی رود که حسین فیاض انگار که نه انگار به جنگ دشمنان می رویم با همان رفتار و اخلاق شوخ طبعی خود بچه ها را می خنداند و شوخی می کرد.. در آن روز من با حسین فیاض کمی ناراحت بودم و کمی ازش دلخور یادش بخیر شوخی می کرد و مسخره بازی می کرد که از دل من این دلخوری را برطرف کند.

 تا این که وارد منطقه شدیم در داخل یک گاوداری نشسته بودیم که آخرین نقطه بود یعنی نقطه #رهایی که ناگهان شهید مهدی نظری آمد به من گفت جندب به دل من آمده است، حسین نذار بره جلو من به دلم  آمده که شهید می شود.

فردا مرخصی حسین است بزار مرخصی بره رفتم پیشش اول دلجویی کردم و گفتم حسین ببخش صورتش را بوسیدم و گفتم اشتباه از من بوده و با همون لحن شوخ طبعی گفتم دیونه نمی خواد جلوبری من جای تو میرم حسین پیکا زن بود و مهدی هم کمکی حسین در گروه یک و من هم آرپیچی زن گروه دوم بودم گفتم حسین من پیکا زن میشوم و مهدی هم کمکی من ، مهدی به دلش اومده که تو شهید میشوی فردا مرخصی تو است.

گفتم جان داداش نرو که حسین فیاض با همان لحن شوخ طبعی خود گفت تو حسودیت می شود من از تو زودتر می خواهم شهید شوم گفتم حسین فردا مرخصی توست ،گفت من میرم ،که ناخودآگاه عصبانی شدم و یه کشیده تو صورتش زدم...

 گفتم تو چشم انتظار داری یک حرف زد بخداوندی خدا دیگه زبونم بند اومد

 گفت:

آقام حسین با طفل شش ماهه اش در کربلا چشم انتظاری عباس بودند ابوالفضل عباس از خواهر و برادر از همه کس خود گذشت تا به هدف خود  یعنی زنده نگه داشتن اسلام برسد... از همه کس خود گذشت... من که به گردپای یل کربلا عباس نمیرسم چشم انتظاری خانواده ام در برابر آقا هیچ است...

"چشم انتظاری آقام ابی عبدالله یا فداکاری عباس کار من در برابر کارهای آن ها هیچ است."

خیلی حرف بزرگی است هیچ حرفی نزدم تا وارد عمل شدند ، گروه یک وارد عمل شد... که پشت بیسیم شنیدم زمین گیر شدند یکی از بچه ها به اسم  "سید رضا" زخمی شده بود فرماندیمان دستور داد تا زخمی را ببرم عقب ،بردم و برگشتم تا نفسی تازه کنم ،دیدم مهدی که همراه حسین بود زخمی و لنگ لنگان عقب آمده بود مهدی را بردم عقب در راه عقب تک تیرانداز راه را کمی سخت کرده بود

چون دوان دوان به عقب رفته بودیم کمی خسته شده بودم تا به نقطه امن رسیدیم دیدم مهدی زد زیر گریه گفت: تورو خدا برو حسین زمین گیر شده است.

با عجله جلو رفتم به نقطه آخر رسیدم نفسی تازه کردم که پشت بیسیم گفتند علمدار داریم سید اسحاق رفت که علمدار رابکشند عقب رفت برگشت من رفتم طرفش با کشیده زدم تو صورتش و گفتم بی اجازه چرا رفتی جلو که یک دفعه زد زیر گریه گفت: رفتم پیکر حسین بکشم عقب

بخدا انگار آسمان روی سرم خراب شد دیوانه شدم گونی تی ان تی را به پشت گرفتم با پای برهنه رفتم به طرف دشمن، که یکی از بچه ها جلو من را گرفت گفت: لااقل حرف برادر کوچکترت یعنی حسین فیاض راگوش کن که می گفت: در هر شرایطی حق نداری مفت شهید بشوی باید قبل از شهید شدنت چندتا از اون حرم زاده ها را به درک واصل کنی... یادش بخیر مردانه شهید شد دومین نفر گروه پنج نفره ماهم از ما پیشی گرفتند....

رفتند جانشان را برای اسلام فدا کردند یاد و خاطره اش بخیر...

یادش بخیر شرور گروه پنج نفره ما شهید حسین فیاض و شهید مهدی نظری بود همیشه باهم دیوانه بازی می کردند همه می شناختند وقتی وارد جایی می شدند همه می گفتند خدا به ما رحم کند دو شرور وارد شدند

بخدا روزی که به درجه شهادت رسیدند خیلی احساس تنهایی می کردم شما رفتید و عشق بازی کردید جان را فدا کردید ، من ماندم بی لیاقتی و یک عمر افسوس....

روحـــش شـاد و یـادش گـرامــی

راوے: جنـدب

گروه فرهنگـے سـرداران_بے_مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 0:53