برنامه خودسازی یک شهید مدافع حرم 1

ساخت وبلاگ


شهیدی که نیمی از درآمدش را صرف امور خیریه می‌کرد

شناسه خبر: 1270866 سرویس: رسانه ها

 ۲۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۴

شهید عباس آسمیه

شهید عباس آسمیه یک برنامه هفتگی برای خودش طرح‌ریزی کرده بود و چهار سال تمام طبق همین برنامه در مساجد و مراسم مختلف شرکت می‌کرد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شهید عباس آسمیه یک برنامه هفتگی برای خودش طرح‌ریزی کرده بود و چهار سال تمام طبق همین برنامه در مساجد و مراسم مختلف شرکت می‌کرد. شاید دانستن مفاد برنامه خودسازی که او برای خودش در نظر گرفته بود، پاسخی به این سؤال باشد که چرا از میان این همه مدعی، قلیل مردانی می‌توانند پرده‌های تردید و شائبه‌های سست‌کننده را کنار بگذارند و مدافع حرم شوند. شهید آسمیه جوان 26 ساله‌ای بود که چشم و گوشش را بر محشورات زمانه بست تا بتواند غربت اهل بیت را بهتر از خیلی از ماها ببیند و به صف مدافعان حرم بپیوندد. برگ‌هایی از زندگی عجیب او را از زبان تنها برادرش شنیدیم. علیرضا آسمیه که 13 سال از عباس بزرگ‌تر است، در گفت‌وگو با ما می‌گفت: من عباس را در آغوشم بزرگ کرده بودم. گاهی فکر می‌کردم دختر شش ساله‌ام را بیشتر دوست دارم یا عباس را.

غالباً سؤالات ما از ماهیت خانواده شهدا آغاز می‌شود، چراکه ریشه‌های یک شهید از همانجا شکل می‌گیرد. شما چطور خانواده‌ای داشتید؟

ما اصالتاً تهرانی هستیم. پدربزرگ مادری‌ام حوالی مولوی زندگی می‌کردند و پدربزرگ پدری‌ام هم اهل جوادیه بودند. بعدها به نازی‌آباد رفتیم و بزرگ شده آنجا هستیم. می‌توانم بگویم یک خانواده اصیل و مذهبی داریم. پدر‌بزرگم حاج‌مهدی فریدونی، معروف به حاج مهدی سلاخ یا مهدی گری، از لوتی‌های قدیمی و از دوستان نزدیک شهید طیب حاج‌رضایی بود. معروف بود که علامت 21 تیغه هیئت آقا طیب را پدربزرگم روی دوش می‌کشید. خود حاج‌مهدی هم هیئت منتظران حضرت ولی‌عصر(عج) را حوالی سال‌های 41 یا 42 در نازی‌آباد تأسیس کرد. الان بیشتر از 50 سال است که خانواده ما از پدربزرگ‌ها و پدرها گرفته تا پسرها و نوه‌ها، همگی خادم این هیئت هستیم و در جلساتش شرکت می‌کنیم.

بعدها که به کرج نقل مکان کردیم، عباس از همان سنین خردسالی همراه من و پدرم از کرج به نازی‌آباد می‌آمد و با حضور در جلسات این هیئت، رگ و ریشه‌اش حسینی شد. عباس از رزق حلالی خورد که پدرمان سر سفره ما می‌گذاشت و در دامان پاک مادرمان تربیت یافت. اما خودش هم تلاش و ایمان و اعتقاداتش را تقویت کرد. پدرمان بازنشسته ارتش است. 30 سال در ارتش خدمت کرد اما حتی یکبار هم ما از تسهیلات رفاهی ارتش استفاده نکردیم. بابا همیشه می‌گفت ما دستمان به دهنمان می‌رسد، بهتر است اگر مثلاً سفری برای کارکنان ارتش در نظر گرفته می‌شود، ما از آن استفاده نکنیم تا همکارانی که بیشتر احتیاج دارند از آن بهره ببرند. از چنین پدر و مادری بچه‌ای مثل عباس تحویل جامعه می‌شود.

قاعدتاً خود برادرتان هم ریشه‌های مذهبی‌اش را تقویت کرد؟ کمی بیشتر شهید را معرفی کنید.

شهید عباس آسمیه متولد 10 تیرماه 1368 در تهران بود. از شش سالگی در هیئات مذهبی شرکت می‌کرد. از اواخر دوران راهنمایی عضو بسیج شد و چهار سال دبیرستان به صورت افتخاری خادمی مسجد حضرت معصومه(س) در محله 13 آبان کرج را می‌کرد. یک دوستی داشت به نام علی خدابخشی که به همراه پدرش حسن آقای خدابخشی و خانواده‌شان خادم مسجد بودند. عباس هم به صورت افتخاری به آنها کمک می‌کرد و خیلی وقت‌ها در مسجد می‌ماند. شاید در طول هفته دو روز به خانه خودمان می‌آمد. یک بچه‌مسجدی به تمام معنا شده بود. در همان دوران دبیرستانش گویی تحولی در وجودش رخ داده بود. به جرئت می‌توانم بگویم که اهل‌بیت را از ته دل شناخته بود. این حرفم غلو نیست. اگر برنامه هفتگی که از دوران دانشجویی برای خودش در نظر گرفته بود نگاه کنید، می‌بینید که یک جوان بیست و چند ساله چقدر می‌تواند روی خودسازی‌اش کار کند. از همین دوران تزکیه نفس و قرائت قرآن و حضور مستمر در جلسات سخنرانی و روضه‌خوانی و فعالیت جدی‌تر در پایگاه بسیج شهید ترکیان مسجد حضرت معصومه(س) و. . . را دنبال می‌کرد. اواخر عمرش از 30 روز ماه، 20 روزش را روزه می‌گرفت.

این برنامه هفتگی که گفتید چه بود؟

عباس در طول هفته یک برنامه منظم برای خودش طرح‌ریزی کرده بود. شنبه‌ها از منبر و مجلس مسجد جامع کرج استفاده می‌کرد. یک‌شنبه‌ها به مسجد حضرت معصومه(س) در محله 13 آبان کرج می‌رفت. دوشنبه‌ها به مسجد امام حسن(ع) در دهقان ویلای کرج می‌رفت و از درس عرفان و تفسیر قرآن دکتر روحی که از شاگردان آیت‌الله بهجت هستند بهره می‌برد. سه‌شنبه‌ها با آقای عباس چهرقانی که بعدها همرزم‌شان شد، در هیئتی شرکت می‌کرد که گاهی در منزل آقای چهرقانی برگزار می‌شد و گاهی در مسجد امام جعفرصادق(ع) در فاز یک شهرک اندیشه. چهارشنبه‌هایش هم وقف عملیات شبانه (گشت، ایست و بازرسی و...) در کوهسار تهران بود که با دوستش آقای صالح خضرلو در آن شرکت می‌کردند. پنج‌شنبه هم که مسجد فلکه دوم فردیس دعای کمیل می‌رفت. جمعه صبح در همان مسجد فلکه دوم دعای ندبه شرکت می‌کرد و عصر جمعه دوباره به شهرک اندیشه و به مسجد امام حسن(ع) می‌رفت.

یعنی تمام هفته‌هایش همه این مراسم را شرکت می‌کرد؟ تا چند سال برنامه‌اش این بود؟

چهار سال دوران دانشگاهش، هر هفته عیناً طبق همین برنامه عمل می‌کرد. تلاشش خودسازی بود. دو گوشی قدیمی داشت که از آنها استفاده می‌کرد. یکبار برایش گوشی هوشمند خریدم و گفتم عباس‌جان الان گوشی‌های جدید آمده، تلگرام و واتساپ و این چیزها هست. تا کی می‌خواهی از موبایل قدیمی استفاده کنی. گفت نمی‌خواهم این چیزها من را از خودم دور کنند و از فعالیت‌هایم فاصله بگیرم. اما گوشی را گرفت و گفت از آن استفاده‌ای می‌کنم که بعدها می‌فهمی. بعد از شهادتش موبایل عباس را چک کردم و دیدم به گفته استادش دکتر روحی که تأکید کرده بود احادیث اهل‌بیت را حفظ و به آن عمل کنید، عباس در گوشی‌اش احادیث را ضبط و آنها را حفظ می‌کرده است. برادرم متولد 68 بود. جوان همین دوره و زمان بود اما سعی می‌کرد مشغله‌های زمانه او را از خودش و اعتقاداتش غافل نکند.


وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : خودسازی, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 163 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 6:27