روایتی از زندگی و شهادت شهیدمدافع حرم اکبر شهریایی از زبان همسر شهید ۲

ساخت وبلاگ

از روزی که با همسرم آشنا شدم، مرتب از شهادت حرف می‌‌زد. انگار عشق به شهادت با گوشت و پوست و خونش عجین شده بود. کتابهای خاک های نرم کوشک، ارمیا، پایی که جاماند، حکایت زمستان، نورالدین پسر ایران را می‌خواند و به من هم سفارش می کرد که بخوانم. از دوران نامزدی تا پس از ازدواج پاتوقمان گلزار شهدا هفته ای یک مرتبه بود. به جرأت می‌توانم بگویم که زندگی ما با شهادت گره های پیچ در پیچ نگفته ای خورده بود. با هم به بهشت زهرا می‌رفتیم و عجیب بود که به قطعه 26 خیلی علاقه داشت. انگار می دانست که خانه ابدی اش قرار است همین مکان باشد، حس و حال عجیبی پیدا می کرد. و همانجا که اکنون پیکر خودش برای تا تمام این زندگی دنیایی آرامِ آرام گرفته است.  

من از ارتباط با شهدا عشق می کردم، اکبر من را هر روز بیشتر علاقه مند به شهدا می کرد و این علاقه هر روز میلیون ها مرتبه اضافه می شد. سال ۱۳۹۰ و۱۳۹۱ اربعین پیاده به کربلا و زیارت امام حسین (علیه السلام) رفت،عاجزانه از امام حسین(ع) می‌خواست شهادت را نصیبش کند. مدت زندگی ما آنقدر کوتاه بود که خاطره و حرف خاصی نمی‌ماند. در طول زندگی ۲ ساله‌ام دو بار سفر زیارتی مشهد و یک بار سفر کربلا رفتیم اکبر” آدم "توداری” بود وقتش را بیشتر صرف مطالعه و قرائت قرآن می‌کرد انگار وقت برایش تنگ بود. و باید بار سفر را خیلی زود می بست.

اکبرم عاشق شهادت بود تمام کارها و اساس زندگی‌اش شهادت و پیروی از امام(ره) و رهبر معظم انقلاب پایه گذاری شده بود. می‌گفت آرزو دارم تا جوان هستیم امام زمان را ببینیم و شهید شویم و از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم. وقتی دهان به دهان و صدا به صدا و رسانه ها و دنیای مجازی و واقعیت پر شد از حمله داعشی ها به حرم عقیله بنی هاشم ( سلام الله علیها ) نگرانی همه وجودم را از خودش پر کرد و لبریز می شد .

پیش خودم فکر می‌کردم اکبر من هم در این راه شهید خواهد شد. بار اولی که می‌خواست برود، ‌فرزندمان محمدباقر را چهار ماهه باردار بودم. طبیعی است که در آن شرایط استرس و نگرانی آدم را فرا می‌گیرد. ولی اکبر با حرف‌هایش آرامم می‌کرد و از طرفی با دیدن میل و اشتیاق او برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) نمی‌توانستم با تصمیمش مخالفت کنم. لطافت روحی و آرامشش، نگرانی را از وجودم می‌گرفت و انگار از صبری که داشت به من هم جرعه جرعه می نوشاند و صبوری را پیشه زندگی ام می‌کردم.

بار اول که رفت، یک ماه بعد برگشت. واقعاً انگار کسی دیگر شده بود. می‌‌گفت وقتی در فضای جهاد قرار گرفتم تازه سختی‌های آن را دریافتم. منظورش هم سختی‌های ظاهری جنگ نبود، می‌گفت دیدن شهادت دوستان و جا ماندن از قافله شهدا خیلی گران و غم انگیز لحظه هایش برایش سپری می شود.. اتفاقاً شهادت اسماعیل حیدری از همرزمانش او را خیلی بی‌تاب و هوایی کرده بود. می‌‌گفت شاید قبل از به دنیا آمدن فرزندمان دوباره برود. اما من گفتم بمان تا تکلیف مسافر توی راهیمان مشخص شود. به هر ترتیبی که بود ماند و وقتی که محمدباقر دنیا آمد و دو ماهه شد .

روزی که می‌خواست به ماموریت برود به او گفتم بگذار محمدباقر بیشتر تو را ببیند، طعم پدر را بیشتر لمس کند، مردانگی اش با تو قد علم کند.گفتم تو تازه نام پدر را بر دوشت گذاشته ای . اما او بند این حرفها نبود. همسرم دوباره راهی شد و این بار به شهادت رسید. هنوز مراحل زیادی از زندگی بود که باید با هم تجربه می‌کردیم. فرزندم که به دنیا آمد، مسیری پیش روی زندگی‌مان آغاز شد که باید دو نفری طی می‌کردیم اما اکبر خیلی زود رفت. او عاشق اهل‌بیت بود و عشق به شهادت همه وجودش را فراگرفته بود. وقتی که بار اول از سوریه آمد کلیپ‌هایی از دوستان شهیدش را به من نشان داد و به قول معروف حسابی آماده‌ام کرد. با این وجود الان که محمدباقر زبان باز کرده و کلمه بابا را می‌گوید، دلم نه بلکه همه بند بند وجودم آتش می‌گیرد. اما می‌دانم که باید صبر کنم و این صبر جمیل را از خود اکبر به یادگار دارم. از طرف او هم مطمئنم که برایش سخت بوده، ولی امثال اکبرها دل از تمامی لذات دنیا کنده‌اند. آنها راهی را انتخاب کردند که فراتر از تصور اهل زمین است و اکبر هم سعی می‌کرد رفته رفته تعلقاتش را نسبت به ما کم کند. وقتی فرزندمان به دنیا آمد خودش نام محمدباقر را رویش گذاشت. باقر اسم مستعار اکبر بود و محمد را هم به خاطر علاقه‌ای که به رسول گرامی اسلام داشت همراه اسم باقر کرد. ماه اول تولد محمدباقر، همسرم خیلی به او ابراز علاقه می‌کرد. اما از ماه دوم و هرچه به زمان رفتن و شهادتش نزدیک می‌شدیم، کمتر علاقه‌اش را نشان می‌داد و می‌خواست بگوید که باید دل از تعلقات کند و راهی شد.



وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : روایتی از زندگی و زمانه,روایتی از زندگی حضرت محمد, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 250 تاريخ : سه شنبه 27 مهر 1395 ساعت: 17:09