گفتگو با همسر شهید ابوالفضل راه چمنی ۱

ساخت وبلاگ


حماسه بانو: خودتون رو معرفی میکنید؟

همسر شهید: مهناز ابویسانی هستم متولد 1374 و همسر شهید ابوالفضل راه چمنی متولد 1364 از شهرستان پاکدشت.

حماسه بانو: نحوه آشنایی تون با همسرتون برامون میگید؟

همسر شهید: ما با هم فامیل بودیم. خواهرشون، زن دایی من هستن! من البته چند باری بیشتر، ندیده بودمش ولی در همین چند دیدار خانوادگی،متوجه تفاوت زیادش با دیگر جوانها و ایمانش  شدم. مثلا میدیدم که موقع حرف زدن با خانم ها چقدر سربه زیر هست و رعایت میکنه. همین ها برای من که اون موقع یه دختر دبیرستانی بودم، خیلی جذابیت داشت و منو شیفته خودش کرد. و از خدا خواستم که اون رو همسر من قرار بده. به کسی نگفتم و فقط از خدا خواستم. بعد از نمازهام دعا میکردم که خدا کمک کنه. حتی یه بار فکر کردم که به خودش زنگ بزنم ولی باز پشیمون شدم قضیه رو سپردم به خدا. که بعدها وقتی برا ابوالفضل تعریف میکردم، میگفت اگر بهم زنگ زده بودی، هرگز نمیومدم سراغت!

حماسه بانو: بله درسته...دختر باید شان خودش رو حفظ کنه...خب ..پس چطور شد که آمدن؟ ایشون هم شما رو زیر نظر داشتن؟

همسر شهید: بله..با اینکه هیچ وقت با من کلامی حرف نزده بود ولی خودش میگفت از دوران داشجویی ش منو در نظر داشته تا اینکه خانواده شون پیشنهاد میدن و میان خواستگاری..

خرداد سال نود، من تو خوابگاه بودم و فصل امتحانات بود  که پدرم بهم خبر دادن. از خوشحالی و استرس این قضیه، چند تا از امتحاناتم رو خراب کردم...

حماسه بانو: از جلسه خواستگاری برامون بگید. چه صحبتهایی رد وبدل شد؟

همسر شهید: زیاد صحبت نکردیم چون تقریبا من برا هیچ موردی مشکل نداشتم. اون از سختی کارش گفت  که من میدونستم نظامی هست و کلا هم رشته نظامی رو دوست داشتم. بعد بحث مهریه شد. گفتن 14 تا سکه. بلافاصله گفتم من مشکلی ندارم، اما فکر نکنم خانواده م قبول کنن. بعد که به خانواده م گفتیم، گفتن هرجور خودتون صلاح میدونید که دیگه همون 14 شد و یه سفر کربلا که خود ابوالفضل اضافه کرد. 

روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخونیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده هامون رفتیم یه امام زاده زیارت و بعد هم بیرون امام زاده نشستیم با هم صحبت کنیم. با اینکه عاشق هم بودیم ولی از هم فرار میکردیم . چون تا اون موقع نامحرم بودیم، بعد یهو محرم شده بودیم. یه ذره تو شوک بودیم. نشستیم اونجا صحبت کردیم. من که کنارش نشسته بودم، فقط انگار کر بودم. اصلا هیچی نمیشنیدم. اما یادمه خیلی از رهبر صحبت کردن بعد از عقد از اعتقاداتشون گفتن و از صحبت کردنشون مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقا هستن. شدیدا غیرتی بودن نسبت به حضرت آقا. 

همه میگفتن که ابوالفضل اصلا ناراحت نمیشه . واقعا کسی ناراحتی ابوالفضل رو ندیده بود. اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت میشد. ولی در رابطه با مسائل دیگه خیلی آروم بود و اصلا ناراحت و عصبانی نمیشد.

فردای روز عقدمون هم به همراه خانواده با ماشین رفتیم مشهد..

حماسه بانو: اولین هدیه ای که بهم دادید در دوران عقد بود؟

همسر شهید: بله..اولین باری که من براش هدیه خریدم، برا روز مرد بود. یه شاخه گل و یه دونه کارت پستال  خریدم . اصلا هم انتظار نداشت من این کار رو بکنم. چون هنوز در حال و هوای عزای عموم بودیم . از این کارم خیلی خوشحال شدن. 

اولین کادو ایشون هم که هنوز دارم یه کیف پول با طرح های سنتی بود که دقیقا بعد از عقدمون از سفری که برا مسابقات جودو رفته بودن آوردن. 

حماسه بانو: در یکسال دوران عقدتون، چه خصوصیاتی از اخلاقش دیدید که تایید کرد تصمیمتون برا ازدواج رو...؟

همسر شهید: ایمانشون بود که کامل بود. اعتقادش به نماز اول وقت و دائم الوضو بودن حتی در شرایط سخت، بیرون از خونه..  

شهریور همون سالی که عقد کردیم ، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن رو حفظ کنم. منم سعیم رو کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتما قران رو حفظ میکرد. همیشه هم برنامه ریزی میکرد برا قران حفظ کردن. اگر یه روز وقتش به بطالت میگذشت، خیلی ناراحت میشد و عمیقا غصه میخورد که چرا اون روز رو درست استفاده نکرده... واقعا از وقتش استفاده میکرد...

حماسه بانو: در دوران عقدتون هم به سوریه رفتن؟

همسر شهید: بله. اولین ماموریتشون در دوره عقدمون بود که خیلی خیلی به من سخت گذشت. من میگم 75 روز ولی خودش میگفت 65 روز. برای من خیلی دیر گذشت. 

حماسه بانو : چطور با اینهمه شیدایی که بین تون بود، تحمل کردین؟

همسر شهید: من واقعا روم نمیشد جلو خانواده با تلفن صحبت کنم. حتی الانم بعد پنج سال روم نمیشه. همیشه میومدم بیرون تو حیاط صحبت میکردم.با اینکه زمستون بود و  هوا به شدت سرد بود. من هر شب گریه میکردم ولی اصلا نمیگفتم چرا رفتی یا کاش نمیذاشتم بری. اما دلم خیلی تنگ میشد. اونم پشت تلفن مدام ابراز محبت میکرد و دلداریم میداد تا آروم بشم. خیلی وابسته بودم . چون اینجوری نبود که ندونم کجا میره یا شوکه بشم. همیشه از شهادت میگفت که دعا کن شهید بشم. ولی اون ماموریت اولی خیلی بهم سخت گذشت. وقتی برگشت از حال و هوای سوریه برام گفت که چقدر زیارت حضرت زینب براش شیرین بوده. برا همین بعدش به اتفاق هم رفتیم سوریه زیارت. عید سال بعدش هم با خواهرشوهرم رفتیم مناطق جنگی جنوب که خیلی خوش گذشت.

ابوالفضل خیلی مراقب حال من بود و تمام سعی ش رو میکرد تا کاری کنه که شرایطی فراهم کنه که من راحت تر باشم. مثلا قبل از ازدواج موتور داشت . چند ماه بعد از عقدمون یه پراید خرید که رنگش هم به سلیقه من گذاشت. گفت ماشین رو فقط بخاطر تو خریدم چون دیدم وقتی جایی میریم با موتور سختت هست...








وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : گفتگو با همسر,گفتگو با همسر شهید مدافع حرم,گفتگو با همسران شهدای مدافع حرم,گفتگو با همسر حبیب محبیان,گفتگو با همسر حبیب,گفتگو با همسران مدافع حرم,گفتگو با همسر شهید,گفتگو با همسر شهاب حسینی,گفتگو با همسر سابق مهدوی کیا,گفتگو با همسر علامه طباطبایی, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 293 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 19:51