دلنوشته ای از شهیدرسول خلیلی

ساخت وبلاگ



اواخر سال ۸۱ و اوایل سال ۸۲ بود که من و پدر و مادرم از کرج به تهران آمدیم. چه روزهایی که در کرج داشتم. چه دوستان و خاطره‌هایی که در آنجا داشتم. دل کندن از آنها خیلی مشکل بود. دوستانی مثل مرتضی که مثل برادر بزرگم بود و خیلی چیزها از او یاد گرفتم، دوستانی مثل فرید صفری که چه کارها و روزهایی با هم گذراندیم، سیامک فریادرس، اتابک قجری. بروبچه‌های پایگاه شهید قرهی و چه شبها و چه روزهایی. 

خدا را شکر دوستان و محیط خوبی در اطراف من بود. امّا، امّا چرا خوب استفاده نکردم.

 نمی‌دانم! دوستان باتقوا، مذهبی، وفادار، امانتدار و .... من کوتاهی کردم و به خوبی از آنها بهره نبردم تا بتوانم مثل آنان پاک و باتقوا باشم. 

خدایا می‌دانم نمی‌توانم به عقب برگردم. به یادآوردن آن لحظه چقدر شیرین است. اما گذشته و حال من در تهران هستم و نتوانسته‌ام با خودم کنار بیایم و خودم را بهتر از آنچه بودم بکنم. باتقوا و مؤمن. خدایا کمکم کن. تنها امیدم تویی خدا. خوشا به حال شهدا. هروقت خاطره شهدا یا بعضی وقت‌ها که تلویزیون تصاویر شهدا و خاطره یا وصیت‌نامه آنها را پخش می‌کند، حال یک مقدار تغییر می‌کند. به حال آنها به عمل آنها به وقت‌شناسی آنها به عبادت و ... آنها غبطه می‌خورم. 

دوست دارم مثل شهدا باشم. با اخلاق، ایمان، محبت، کیّس، شجاعت، مردانگی. اما کو؟ کو همت، کجاست همت من و شهید همت که واقعاً نامش برازنده اوست. 

«کجایند مردان بی‌ادّعا» 

    شهیدرسول خلیلی

@ra_sooll

وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 251 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 3:21