خاطره ای از شهید رجایی فر

ساخت وبلاگ


پارسال همین موقع بود که ما و حاج حسن رفتیم برای گرفتن گذرنامه برای رفتن به پیاده روی اربعین ما آماده رفتن شدیم تا اینکه یک روز در پادگان خبر رفتن به سوریه پیچید.

حاج حسن برخلاف دیگران عکس العمل خاصی درباره اعزام به سوریه نشان نمیداد.

تا اینکه چند روز مانده به اربعین متوجه شدیم که حسن آقا جز افرادی هست که به سوریه اعزام می شود.

حسن یک روز قبل اربعین رفت سوریه وبعد از حدود یک ماه بااصابت ترکش و موج گرفتگی برگشت.

حسن تشنه ی شهادت بود واز خود نشان نمیداد.

نماز شب حاج حسن ترک نمیشد درحالی که هیچ کس خبر نداشت.

تاروزی که درمرحله ی دوم اعزام به سوریه تو سرمای شب ما همه مشغول گرم کردن خود بودیم  یک دفعه به ذهنم رسید حسن نیست رفتم دنبالش همه جارو گشتم تا بعد از مدتی دیدم گوشه ی یک اتق خرابه کوچک مشغول خواندن نماز شب است.به حسن گفتم این کارارو نکن یه روز شهید‌میشیا.

گفت ما سعادت نداریم.نگران نباش شما ازما جلوتری.

حسن تو سوریه روزی ۲ساعت میخوابید وتمام وقت مشغول کار بود طوری‌که وقتی به مقر می امد تمام بدن ولباس هایش سیاه و خاک الود بود طوری‌ که شناخت او برایمان سخت بود.

تا این در روز عید مبعث به ارزوی دیرینه ی خود رسید ومارو تنها گذاشت.

ونشد که انسال باهم پیاده اربعین بریم پیش اقا.

حاج حسن خوش به خالت کربلا نرفته بودی اما کربلایی شدی .یاعلی

به نقل از همرزم شهید

جاوید الاثر شهید حسن رجایی فر

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : خاطره ای از شهید همت,خاطره ای از یک شهید,خاطره ای از تعاون,خاطره ای از شهید مهدی باکری,خاطره ای از محرم,خاطره ای از دفاع مقدس,خاطره ای از شهدا,خاطره ای از شهید بابایی,خاطره ای از شهید ابراهیم هادی,خاطره ای از تابستان, نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 297 تاريخ : چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت: 21:02