خاطرای از شهیدسیداسماعیل سیرت نیا

ساخت وبلاگ


سیداسماعیل،با  حوزه علمیه امام صادق علیه السلام دماوند مانوس بود.وروزهایی رو باطلاب این حوزه درهمین مدرسه گذرانده بود...مدرسه ی ما را دوست داشت.

هروقت می اومد دماوند، مدرسه ی امام صادق علیه السلام مأمنش بود...

این شبها وروزها وسحرها، خیلی به یادش هستم.  شبکه ی دو مستندش رو پخش کرد..

بهانه ای شد که بخشی ازخاطراتش را که برای اربعینش نوشته بودم.تقدیم شما کنم.

ان شاالله به آنها برسیم......

 درست روز یکشنبه بود، درجلسه ای نشسته بودم،  پیامکی برایم آمد:

سلام! دیروز از لاذقیه پرواز کرد: "سیداسماعیل سیرت نیا"!!! باورم نشد، جواب دادم:

سیرت نیا خودمون؟؟! جواب آمد:

در حال حاضرشهید شده، در گردان الزهرا(س) بود .یک ترکش خورده به پهلوش، یکی هم به سرش......!

سید را ده سالی بود که می شناختم، باهمه خاطرات شیرینش، که خدا می داند از او جز محبت وخوبی درخاطرم نبود و نیست! درهمان جلسه به عزیزی که سید رو میشناخت، خبر را گفتم، لحظاتی مبهوت ماند و ازصحبت ایستاد...

بعد گفت: او همین بود، به هرچیز می خواست می رسید، حالا هم به شهادت رسیده!!

و من بی اختیار به خودم گفتم:""حقش بود!!"

سید، متولد سال پنجاه وهفت بود.

سال انقلاب روح الله! برای همین عاشق امام بود، مراسم ساده ی عقدش رو درحرم امام برگزار کرده بود!!

و چقدرها بهش خندیده بودند و او جواب دندان شکن بهشون داده بود!

سید ازهمان خانواده های مستضعف وپابرهنه بود، که از رهگذر انقلابی بودنش و با مسئولان و مدیران سروکله زدنش، چیزی جز بدهکاری و قرض، آن هم برای احیاء فرهنگ شهادت ،برایش باقی نمانده بود.

آنها که سید را می شناختند و با او کار کرده بودند، می دانستند که اسماعیل، تکیه اش فقط به خدا بود.

آن قدر روی یک کار و اعتقاد تمرکز می کرد و از جان مایه می گذاشت که خستگی را خسته می کرد، ازپا 

نمی نشست تا ازپا می افتاد و سرانجام او بود که به آنچه که می خواست می رسید.

گاهی برای دانش آموزان اردوی مشهد می گذاشت.گاهی اردوی جنوب و گاهی هم کربلا....

همانجایی که با همسرش قرار گذاشته بود این اربعین و با پای پیاده سفر کند.

سالی چندبار یادواره شهدا برگزار می کرد، به بهانه هر عملیاتی ، با دعای ندبه وکمیل درشهادت ها و وفات معصومان علیهم السلام.

 همه کاررا هم یک تنه پیگیر می شد.ازدعوت مداح وسخنران و مجری، تا ایاب وذهاب وپذیرایی وتبلیغات.

به نام خودش وام می گرفت ویادواره برگزار می کرد و فقط خدایش می دانست و برخی دوستانش واین اواخر همسر صبور وجهادگرش. این اواخر خالص دریافتی اش شده بود...پانصد ریال.....!!!تعجب نکنید!!!

اینها افسانه نیست ،قصه ی ایثاربچه های ولایت است...تربیت شده های انقلاب...

می گفت: یک لقمه کمترمی خوریم و کمی جمع تر می خوابیم اما علم شهدا را برپا نگاه می داریم.

حالا دراین مسیر چه خون دلها خورد بماند. چه حرفها ازچه کسانی شنید بماند.چه تنهایی هایی کشیدبماند!!!!

راوی : حجت الاسلام حمید آقایی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی...
ما را در سایت وسایل شخصی ... شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshohadaezeinabif بازدید : 243 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 19:51